-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 21:41
لای هه لوی به رزه فری به رزه مژی چون بژی شه رته نه وه ک چه نده بژی ( در نظر عقاب بلند پرواز آسمانها چگونه زیستن مهم است نه چه اندازه زیستن )
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 12:26
می رسد روزی که بی من روزها رو سر کنی می رسد روزی که مرگ رو باور کنی می رسد که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه ام رامو به مو از بر کنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 22:03
هیچ وقت شعار ندادم... که به زور لبخند بزن بعضی وقتها باید تا نهایت ارامش گریست! انگاه تبسمت زیبا از رنگین کمان بعد از باران خواهد شد!!!!
-
قسمت میدم از عشقم نگذری
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 23:10
تو رو به قیمت جون به همین یه لقمه نون تو رو به ماه آسمون به عاشقایه بی نشون تو رو به حرمت چشات به همه ی مقدسات تو رو به خود خدا به هق هق شبونهات قسمت میدم قسمت میدم قسمت میدم قسمت میدم از عشقم نگذری قسمت میدم که از اینجا نری قسمت میدم قسمت میدم قسمت میدم از عشقم نگذری قسمت میدم که از اینجا نری قسمت میدم قسمت میدم تو...
-
کی میرسی به من از پشت سیمهای پیام
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 23:17
کی میرسی به من از پشت سیمهای پیام فردا که دیــر می شود امشب بگو سلام امشب پدیـده ی شعرم ، که می شنـاسیم فردا نمی شنـاسیم و دوباره بغـض کلام شمعی اگرچه میسوزدبه شوق پروانست پس تو روا مدار گریه و اشک های مدام امـشب دلـم هـوای تـو کرده و نمی بــینم حتـی نشانـه ای از تو کنار بی کسی هام وقـتی که نیستی فـکر میکنم ، زبـانـم...
-
مرگ....
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 23:14
روز اول قبر.. چشم شیشه ای من نفس های ممتد کفنی آمیخته با درد شب اول قبر... فصل سرد یک کابوس خاموش شدن در خود در دل تاریک گور شب اول قبر ... زیرخاک مرطوب بغض یک مرد شب پر از سکوت ساعت ا ول قبر رنج درونی من روزهای بی رویا ساعتی اندوهبار شب اول قبر بوی مرده ای در گور نعش مرده ای بی سر بوی خاطره ای بد بوی هر لحظه کابوس......
-
داره بارون میاد
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 00:50
شیشه پنجره را باران شست.... شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای، باران باران +یکی از قشنگترین بارون های بهاری در حال باریدنه و من برای اولین بار تمام ذوق راه رفتن زیر این بارون رو به نشستن و از پشت پنجره تماشا کردنش...
-
کاش می شد
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 00:45
کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 13:59
خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس میکردم آرام برایت بگویم و بگریم... خدایا تو گفتی: عزیزتر از هر چه هست، من آنی خود را از تو دریغ نکردهام که تو اینگونه هستی. پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا بازهم از جنس نور باشی و از حوالی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 13:59
خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس میکردم آرام برایت بگویم و بگریم... خدایا تو گفتی: عزیزتر از هر چه هست، من آنی خود را از تو دریغ نکردهام که تو اینگونه هستی. پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا بازهم از جنس نور باشی و از حوالی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 19:20
به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی انتهای عشق را تا بدانی که محبت وعشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم پس برایم بمان تا عشقم را تا ابد نثارت کنم. تا انتهای جاده زندگی با من بمان که زیباترین شعر زندگی را برایت نجوا کنم میخواهم این را بدانی که صادقانه و عاشقانه دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 19:19
ندیدن و نشنیدنت عشقت رو از دلم نبرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 19:15
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران ؛ هر صبح برایت شعر می سرودم آن هنگام ؛ زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می...
-
باز شب و من وتنهایی
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 19:11
-
کمندم را بگیرید ...........
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 21:35
خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید آزمونتان تنها همین است ... عشق ! و هر که عاشق تر آمد ، نزدیک تر است پس نزدیک تر آیید ... نزدیک تر ! عشق کمند من است کمندی که شما را پیش من می آورد کمندم را بگیرید
-
سلام نازنینم
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 21:33
سلام، عشق بی همتای من ،نفس من،روح من،خوبی ؟دل من به عشق تو می زنه چند روزه بد جور کلافه ام نمی دونم بخاطر آب و هواست یا مسائلیه که این چند روز اخیر پیش اومده تو این مدت فقط صدای تو به من آرامش میداد و میده ، بزرگترین موهبتی که خدا به من داده تویی نازنین، بدون تو تا الان مرده بودم، گلم ،مونس تمام لحظه های...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 22:23
سلام نازنینم ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم دوست دارم دیوونه وار
-
سلام ای کهنه عشق من
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 22:14
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست تو یک رویای کوتاهی ، دعای هرسحرگاهی شدم خام عشقت چون ، مرا اینگونه می خواهی من آن خاموش خاموشم ، که با شادی نمی جوشم ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم تو غم در شکل آوازی ، شکوهه اوج پروازی نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 13:09
گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خطّ غباری بنگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امیدست از موج سرشکم که رسانم به کنارم پروانهی او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفین سیاه تو به دلداری عشّاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از...
-
جیگری طلا
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 13:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 21:49
چگونه به سویت بیایم؟ ای همیشه مهربانم! با این فاصله ای که بین من و توست چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من ! با این فاصله ای که بین من و توست چگونه میتوانم دستانت رادر دست گیرم ؟؟ ... آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگیت می آیم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم! مهربانم! دلم به درد آمده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 21:13
یک روز شاید یک روزکه آفتاب گیسوی نقره ای دماوند پیر را نوازش می کند در یک غریو تندر بارانی در یک نسیم نوازشگر بهار یک روز شاید همراه پرواز پرستوی عاشقی واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیز ترینشان
-
آن به که ز صبر رخ نتابم
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:55
در سختی عشق اگر بمیرم من دل زغم تو بر نگیرم بی شک دل ماه و خور بگیرد گر سوی فلک رسد نفیرم پیوسته کمان ابروانش از غمزه همی زند به تیرم نتوان بقلم نوشت شوقش گر پیر فلک شود دبیرم پیر غم عشقم ارچه طفلم طفل غم عشقم ارچه پیرم دارم سرآنکه همچو سعدی بنشینم و صبر پیش گیرم چون کرد زمانه ی ستمکار دور ازتو به بند غم اسیرم آن به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:43
بشنو ای دوست انکه با زندگی می سازد زند گی را می بازد با زندگی نساز زندگی را بساز (زرتشت)
-
سلام نازنین
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:33
سلام یار نازنینم امروز بعد از ۱۰ روز اومدم کافی نت تا برای عزیزم بنویسم هنوز سرما خوردگیم خوب نشده نمی دونم این چه ویروسی بود که این همه مدت مریضیم طول کشید نمی دونم شایدم من ضعیف تر شدم بگذریم ادامه نمی دم تا باز دعوام نکنی این چند روز نتونستم درست و حسابی با گلم حرف بزنم و احوالشو بپرسم ناز من از خودت برام بنویس و...
-
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:22
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده...
-
به دیدارم بیا هر شب...
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:13
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهائی تنها و تاریک ِ خدا مانند، دلم تنگ است. بیا ای روشن،ای روشن تر از لبخند. شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها. دلم تنگ است. بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه، در این ایوان سرپوشیده،وین تالاب مالامال، دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها. و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی. بیا،ای...
-
بیا امشب
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:03
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم. بیا ای روشنی،اما بپوشان روی، که می ترسم تو را خورشید پندارند. و می ترسم همه از خواب برخیزند. و می ترسم که چشم از خواب بردارند. نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را. نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
-
سلام نازنینم
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 21:29
سلام نازنینم اگه یکی باشه که تو دنیا از ته دل دوسش داشته باشم تویی روزگار بین من و تو فاصله انداخته ولی نمی تونه دل منو هیچ وقت از تو جدا کنه روح من با توست جان من هیچ کسی جای تو رو تو دل من نمی تونه بگیره (بقیشو پاک کردم که دعوام نکنی)
-
ماجرا کم کن و بازآ
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 21:20
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش...