-
جان داد دل که روزی در کوت جای یابد .......
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 21:18
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد سودای زلف و خالت در هر خیال ناید اندیشهی وصالت جز در گمان نگنجد در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد کانجا ز عاشقانت باد وزان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 21:09
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی ور به چوگانم زند هیچش مگوی بر سر عشاق طوفان گو ببار در ره مشتاق پیکان گو بروی گر به داغت میکند فرمان ببر ور به دردت میکشد درمان مجوی ناودان چشم رنجوران عشق گر فروریزند خون آید به جوی شاد باش ای مجلس روحانیان تا که خورد این میکه من مستم به بوی هر که سودانامه سعدی نبشت دفتر پرهیزگاری گو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 21:05
ای کاش بایدونبایدی نبود.آنگاه درآغوش می کشیدم آنچه راکه نباید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:54
برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت آورد دیوانه هیچ نداشت و گریست گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است می خواهم همیشه بگریم باشد همه بپندارند هیچ ندارم ولی تو قیمتش را بدان که عشق به عاشق بودن توست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:53
در حجم خالی حضورت، تمام لحظه ها را آجری و از هر آجری دیواری ساختم . هوایی برای نفس کشیدن نیست و گامهای زیادی تا فاصله ... ناز دانۀ من ! اگر حجم ثانیهها امانت دادند، بدان : به اندازه تمام انتظارها، بی قرارت بودهام ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:51
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:50
-
عطر رخسار تو را می بویم
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:45
من ستیزم همه مهر من شتابم همه شور است و امید من اگر قطره شوم در دل خاک من اگر سبزه شوم بر سر کوه یا چو خورشید نشینم پس ابر تو مرا خواهی دید که ز دور عطر رخسار تو را می بویم من گریزم همه شوق
-
دستانت را در دستانم بگذار تا........
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 19:43
دستانت را در دستانم بگذار تا برایت نوید شادی بخش پرستو ها را به ارمغان بیاورم دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم امیدها در دلت زنده کنـــــم دستانت را در دستانم بگذار تا شاید بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم دستانت را در دستانم بگذار تا حـــــــداقل بتوانم همراهت باشم دستانت را در دستانم بگذار تا دوباره احساس...
-
عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 19:31
نازنینم نازنینم نوشته هات بوی غم میده چرا عزیزم؟منو محرم دلت نمیدونی؟خیلی دوست دارم لیاقت اینو داشته باشم که محرم دلت باشم همونجوری که تو محرم دل من هستی هر وقت که باهات صححرف میزنم آروم میشم و ناراحتی هامو فراموش می کنم تو این زمونهیه نامرد به جز تو به هیچ کس اعتماد ندارم پس تو هم هر وقت دلت گرفت و احساس دلتنگی کردی...
-
ای خجل از روی خوبت آفتاب
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 19:06
ای خجل از روی خوبت آفتاب روز من بی تو شبی بیماهتاب آفتاب از دیدن رخسار تو آنچنان خیره که چشم از آفتاب چون مرا در هجر تو شب خواب نیست روز وصلت چون توان دیدن به خواب بر سر کوی تو سودا میپزم با دل پر آتش و چشم پر آب عقل را با عشق تو در سر جنون صبر را از دست تو پا در رکاب خون چکان بر آتش سودای تو آن دل بریان من همچون...
-
چنان عشقش پریشان کرد ما را
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 18:53
چنان عشقش پریشان کرد ما را که دیگر جمع نتوان کرد ما را سپاه صبر ما بشکست چون او به غمزه تیر باران کرد ما را حدیث عاشقی با او بگفتیم بخندید او و گریان کرد ما را چو بر بط برکناری خفته بودیم بزد چنگی و نالان کرد ما را لب چون غنچه را بلبل نوا کرد چو گل بشکفت و خندان کرد ما را به شمشیری که از تن سر نبرد بکشت و زنده چون جان...
-
خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی رویش از خون جگر چون رخ گل رنگ
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 18:51
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه گفت من سایهی او بودم و خورشید این است با رخ او که در او صورت خود نتوان دید هر که در آینهای مینگرد خودبین است پای در بستر راحت نکنم وز غم او شب...
-
سلام عزیزم
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:33
سلام نازنینم نظرات خوشکلتو یکی یکی خوندم نازنین عاشقانه دوست دارم هر سال وقت تحویل سال نو و اومدن بهار فقط یک چیزه که سرمست و شادم میکنه اونم سالگرد تولد گل نازنینمه از خدا می خوام بهت سلامتی خوشبختی و طول عمر بده و عشق و دوستی بینمون هر روز و هر لحظه محکم تر و عمیقتر بشه و هیچ چیز و هیچ کس نتونه بین دلامون فاصله...
-
تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:26
چو از بنفشه بوی صبح برخیزد هزار وسوسه در جان من برانگیزد کبوتر دلم از شوق میگشاید بال که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد دلی که غنچه نشکفته ندامتهاست بگو به دامن باد سحر نیاویزد فدای دست نوازشگر نسیم شوم که خوش به جام شرابم شکوفه میریزد تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن در این چمن که گل از عاشقی نپرهیزد لبی بزن به شراب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:24
بر لب بامی یکی عاشق نشست دیده بر دیدار آن معشوق بست محو شد در یار و از خود بی خبر گفت معشوقش که آن سو کن نظر بین جمال آن نگار نازنین کن تماشا قدرت حسن آفرین خوب رو گر اوست پس من چیستم بلکه گر او هست پس من نیستم عاشق مسکین نظر آن سو فکند تا ببیند آن نگار ارجمند دست زد معشوقش افکندش ز بام گفت رو رو عاشقی بر تو حرام نام...
-
دلم برات پر می زنه
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:03
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 20:49
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست، که جز این طایفه را راه در این منزل نیست، عشق روی تو در این بادیه افکند مرا، چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 19:47
سلام نازنین امروز با صدات حسابی روحیه گرفتم ولی قرار نبود اگه من چیزی بهت می گم بری تو فکر و خودتو ناراحت کنی فکر خودت باش که شادی تو از هر چیزی تو دنیا برام با ارزش تره دوست دارم سعید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 21:14
در تنهایی سکوت در صدای تپش نسیم بر گلزارها در صندوقچه های خالی پر از هوا میدانم که تو در کنارمی ای که بی تو هیچم و با تو همه چیز دارم
-
سر سپرده تو هستم
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 22:05
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت چشم براه تو میمونم با دلی پر از صداقت اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی بری و از من جداشی اگه باشی و نباشی نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم اگه جای تو به این دل همه دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 21:58
-
با من بگو از عشق ای آخرین معشوق
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 21:57
ب ا من بگو از عشق ای آخرین معشوق که برای رسوایی دنبال بهونم با بو سهای آروم خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر رو یای شبونم من تو نگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم نازنین من چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب خیا لم بود تعبیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود شب های تنهایی همرنگ گیسوته آغوشتو باز کن بانوی مهتابی دلواپسی...
-
سلام نازنین
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 13:44
والنتاین مبارک دوست دارم
-
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 19:11
خیال روی تو در هر طریق همره ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد به حاجب در خلوت سرای خاص بگو به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است اگر به سالی حافظ دری زند بگشای نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست جمال چهره تو حجت موجه ماست هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست گناه...
-
فراغ
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 19:09
تا کی ز فراغت بنهم سر بَرِ زانوی تا کی ز دو چشمان رَوَدَم آب به صد جوی بر ما نظری کن که سرِ خویش ندانیم از خود برمیدیم ز بُن تا سر هر موی یک چند بخواندیم به مکتب سخن از عشق اکنون بگریزیم ز عشق از سر هر کوی با کفر سر زلف تو، ایمان ز چه پرسی؟ ما جمله اسیریم به تابِ سرِ گیسوی یک چند سفر کردم از آن مُلک که شاید خود را و...
-
ای مه تو چه می خواهی , زین بیش مرنجانم
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 19:05
ای مه تو چه می خواهی , زین بیش مرنجانم طاقت ز کفم بردی , از خویش گریزانم صد گلشن جان بینی , از خویش چو بگریزی قربان شو و قربان کن, قربان به تو می دانم در گوش فلک بنگر , آن حلقه ماه نو ای جان جهان برگو, چون گوش به فرمانم جانا به تو می بینم ، این جمله عالم را من هیچ نمی خواهم, من هیچ نمی دانم در سر، سر سودایت با دیده سر...
-
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 19:00
آن یار کزو خانه ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شیوه او پرده دری بود منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود از چنگ منش اختر بد مهر به زر برد آری چکنم دولت دور قمری بود عذری...
-
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 18:56
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست در نعل سمند او شکل مه نو پیدا آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید بازآی که بازآید عمر شده حافظ مست از می و میخواران از نرگس مستش مست وز قد بلند او بالای صنوبر پست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست و افغان ز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 18:50
چشمک بزن در آینه شاید غزل شود دستی که خوب وا شده باید بغل شود! در آینه ببوس خودت را به جای من تا روی آینه پر لک عسل شود من چای تلخ هندی ام آرام نوش کن باشد که قند ، روی زبان تو حل شود! در آینه به قلب خودت قول داده ای باشد که دست های تو مرد عمل شود! واریز کن تمام خودت را به پلک من نگذ ار این نگاه، چک بی محل شود