خواهم اندر پایش افتادن چو گوی | ور به چوگانم زند هیچش مگوی | |
بر سر عشاق طوفان گو ببار | در ره مشتاق پیکان گو بروی | |
گر به داغت میکند فرمان ببر | ور به دردت میکشد درمان مجوی | |
ناودان چشم رنجوران عشق | گر فروریزند خون آید به جوی | |
شاد باش ای مجلس روحانیان | تا که خورد این میکه من مستم به بوی | |
هر که سودانامه سعدی نبشت | دفتر پرهیزگاری گو بشوی | |
هر که نشنیدست وقتی بوی عشق | گو به شیراز آی و خاک من ببوی |
در این دنیای پوچ و سرد و خاموش مکن ای گل ، دل من را فراموش نمی گویم همیشه پیش من باش ولی گاهی پرستوی دلم باش در این ظلمت در این آشفته بازار دل عاشقترینم را به یاد آر