با من بگو از عشق ای آخرین معشوق
که برای رسوایی دنبال بهونم
با بو سهای آروم
خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر رو یای شبونم
من تو نگاه تو دنیامو می بینم
فردای شیرینم نازنین من
چشمای تو افسانه نیست
که تموم خواب خیا لم بود
تعبیر من عشق تو شد
که همیشه فکر محالم بود
شب های تنهایی همرنگ گیسوته
آغوشتو باز کن
بانوی مهتابی
دلواپسی ها مو با خنده ای کم کن
که تو یی پایان تردیدو بی تابی
من تو نگاه تو دنیا مو می بینم
فردای شیرینم نازنین من
چشمای تو
افسانه نیست
که تموم خوابو خیا لم بود
تقدیم یه گل نازنینم
" شبنمی آهسته از چشمان برگ میچکد بر دامن رنگین خاک گل میافشاند به چشم آفتاب نازخندی خوابناک ناگهان از جای برمیخیزد نسیم شاد میرقصد میان خاکسار گفتگویی نرم میلغزد به گوش هان بهار..... آری بهار.....