گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

بگویید بر سنگ قبرم بنویسند

 

ای کسانی مامور دفن من هستید مرا در تابوت سیاهی قرار دهید تا مردم بدانند که من عزادار بودم.

دستان مرا از تابوت در آورید تا بدانند که در حسرت در آغوش گرفتن کسی بودم.

دستان مرا از تابوت بیرون قرار دهید تا بدانند که چیزی با خودم نبردم.

چشمان مرا باز بگذارید تا بدانند که چشم در انتظار بودم.

لبهای مرا غنچه بگذارید تا بدانند در حسرت بوسیدن کسی بودم.

بر روی سنگ قبرم قطعه یخی بگذارید تا با اشعه خورشید برایم به جای یار اشک بریزد.

بر روی سنگ قبرم شمعی بگذارید تا به جای مادرم بگرید.

و بر روی سنگ قبرم این چنین بنویسید:

دیونه دلی خفته در این خلوت خاموش

او زادۀ غم بود ز غم های جهان گشت فراموش

 

بگویید بر سنگ قبرم بنویسند:

دنیا را بزرگ می پنداشت ولی آن را کوچک یافت.

زندگی را دوست داشت هم چنان از آن بیزار بود.

دستانش خالی بود ولی قایق آرزوهایش اقیانوسها را در می نوردید.

گوشهایش کمتر آنچه را که می خواست می شنید

چشمهایش همواره پر غرور و آرزو مند

لبهایش دایم در خیال بود.

زبانش هرگز نتوانست آنچه را که در ذهنش می گذرد بیان کند.

دلش در کالبد خسته اش برای یکرنگی ها می تپید ولی آنرا نیافت.

وبگویید بر گورم بنویسید:

همیشه تشنه محبت بود اما.....

دیوان شمس

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

درسینه ها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عملباقی بهانه ست و دغل کین علت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شدهگه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل راکز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

تدبیر صد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنیوندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری

می مال پنهان گوش جان می نه بهانه بر کسانجان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علمکاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا

 

اگر می بینی که زنده ام ، نفس می کشم ، تنها به خاطر وجود تو است...

اگر می بینی شادم ، خندانم ، با وجود اینکه اینهمه غصه

در دل دارد ، تنها به امید بودن تو است....

اگر می بینی آرامم ، بی تابم ، سر به زیر ، ساکت و گوشه گیر ، فقط

به خاطر عشقی است که از سوی تو در دلم نشسته است....

اگر دیدی گریانم ، خسته ام ، شکسته ام ، پریشانم ، بدان که بدجور

دلم هوای تو را کرده است و دلم دیگر طاقت دوری تو را ندارد !

اگر دیدی نیستم ، نه صدایی و نه خبری از من نیست بدان

که از عشق تو مرده ام

آری از عشق تو مرده ام عزیزم