گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

بر لب بامی یکی عاشق نشست
دیده بر دیدار آن معشوق بست
محو شد در یار و از خود بی خبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسن آفرین
خوب رو گر اوست پس من چیستم
بلکه گر او هست پس من نیستم
عاشق مسکین نظر آن سو فکند
تا ببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش ز بام
گفت رو رو عاشقی بر تو حرام
نام عشق و عاشقی بر خود منه
تو هوس ناکی سرت بر خاک نه
گر تو بر من عاشقی ای بی وفا
من برابر بودمت نی از قفا
گر نه بازاری و هر جائیستی
از قفا در جستجوی کیستی؟
چون تو هر جایی برو در خاک باش
دفتر عشق از نشانت پاک باش
چون هوسناک است چشمت کور به
از جمال نازنینان دور به
دیده ای کو خواست بیند دیگری
نیست لایق زان رخ ما بنگری
دیده ای کو بنگرد اغیار را
کی تواند دید روی یار را
دیده ای کو دید جز دیدار ما
کی سزاوارست بر رخسار ما
دیده چون هر زشت و زیبا بنگرد
کی سزد بر چهره ما بنگرد
تا به خون دل نشویی دیدگان
نیست محرم بر جمال دلبران

مثنوی طاقدیس 

دلم برات پر می زنه

چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت
یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت

دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست، که جز این طایفه را راه در این منزل نیست، عشق روی تو در این بادیه افکند مرا، چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست