الا یا ایها الساقی ادر کأسا وناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشایدزتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمجرس فریاد می دارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گویدکه سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایلکجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخرنهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظمتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
کاش ای خورشید من ، کاش غروب عاشقی زودتر فرارسد تا زمانی
که در پشت کوهها می روی و به زمین نزدیک می شوی احساس
نزدیکی با تو داشته باشم .
ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه
لحظه ها به من نزدیکتری و می توانم چهره ات را از نزدیک ببینم ،
سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوهها بیرون می
آیی و سلامی عاشقانه به من می کنی