دوستی خالصترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمیخواهی، شرطی قائل نمیشوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب میبرد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبهخود پیش میآید. انسان نیاموخته است که زیباییهای تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، میخواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونهای فراموش کنی که تنهایی
ما به هم نمی رسیم ...
(من می گویم )
من باغ سنگین غم بر دوشم، چشم به آسمان دوخته ام !
و تو ،
با حسرت یک دوستت دارم تا ابد
چشم در چشم من دوخته ای !
چیزی از زبانم نمی یابی
شاید جست و جو می کنی در چشمانم !
می گویم :" زندگی یعنی اسیر حادثه ها بودن ، اسیر" !
می گویی :" و عشق؟ "
می گویم :" عشق، حادثه است " !
می گویی با قطره اشکی از رضایت :"و تو اسیر عشقی؟"
می گویم :" هر حادثه ای حادثه ی پیشین را خاطره ای خواهد کرد، فقط یک خاطره " !
با بغض می گویی :" می خواهی آخرین حادثه ی زندگیم باشی ؟! " (دلم به درد می آید) !
می گویم :"ولی افسوس، آخرین حادثه ی هر زندگی مرگ است " !
سکوتی گلوی هر دوی ما را می فشرد
هیچ وقت زیر بار فشار نرفته گلویم !
می گویم :" دست من کوتاه است برای رسیدن به تو . ما اسیر حادثه ایم، اسیر" !
تند باد سردی ست !
حرفهایم در وجودت طوفانی به پا می کند. ولی ، تو چه آرامی !
تحمل این هوای سرد را ندارد
ابر پر بار چشمانت می بارد
و چه سخت بارانی !
من چه سردم
تحمل این هوای سرد را ندارد
ابر پر بار چشمانت می بارد !
ولی افسوس
ما اسیر حادثه ایم ،
((می گویم :" زندگی یعنی اسیر حادثه ها بودن ، اسیر" !
می گویم :" عشق، حادثه است " !
می گویم :" هر حادثه ای حادثه ی پیشین را خاطره ای خواهد کرد، فقط یک خاطره " !
با بغض می گویی :" می خواهی آخرین حادثه ی زندگیم باشی ؟! " (دلم به درد می آید) !
می گویم :"ولی افسوس، آخرین حادثه ی هر زندگی مرگ است " !
سکوتی گلوی هر دوی ما را می فشرد
هیچ وقت زیر بار فشار نرفته گلویم !
می گویم :" دست من کوتاه است برای رسیدن به تو . ما اسیر حادثه ایم))
پس تو آخرین حادثه زندگی من پیش از مرگ خواهی بود
از امروز بر کنار در می نشینم و آمادنش را انتظار می کشم