گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

بالاخره رسید

بالاخره رسید اون روزی که باید می رسید ، اون روزی که منتظرش بودیم !


یادته گفتم یه گل پیدا کردم ؟! یه گل خوشبو ! یه گل زیبا !


اون گل رو خدا بهم هدیه داده بود ... مدتی که گذشت دیدم فراتر از یه گل خوشبوست !


آسمونیه ... از جنس فرشته های خدا !


پاک و مهربون ! صادق و بی ریا ! عاشق ... عاشق ... عاشق ... !


با آسمونی همراه شدیم تو تموم کوچه پس کوچه های زندگی ...


تو تموم خیابون های این روزگار ...


خواستیم که بمونیم با هم ! سخت بود اما همراه شدیم ...


قصدمان بودن و ماندن بود ...عهدی بستیم استوار و مقدس ...


آنقدر که آوازه اش مانند عطر دلنشینت همه جا پیچید و من با عطرت لحظه ها را زندگی کردم!


روزها را شب و شبها را به روز رساندیم تا به همدلی و یک دلی برسیم به یکی شدن !


روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم ... گرچه روزهایی که پیش رو داریم


سخت تر از گذشته است ، اما لذت باهم بودنمان شیرین و آرام بخش تر از


این سختی ها و دشواری هاست ! مگه نه ؟


بالاخره امروز رسید گرچه قرن ها بر ما گذشت،خصوصا بر تو ! اما رسید در عین ناباوری!


امروز بعد از مدتها دروازه های دلکده ام را به رویت باز کردم تا به سان گذشته با


زبون بی زبونی با همون نگاههای دزدکی اما عمیق بگم :


دوستت دارم آسمونی ... با تو خواهم ماند تا نهایت زندگی !
نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:15 ب.ظ


چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کرد و گفت:فقط امروز
برای مدت زیادی از برم می روی بگو که دوستت دارم به چشمانش
خیره شدم قطره های اشک را از چشمانش زدودم وبر لبانش بوسه ای
زدم اما نگفتم که دوستش دارم روزی که به سوی او رفتم آنقدر خوشحال
شد که خود رابه آغوش من انداخت وسرش را بر روی سینه ام فشرد و
گفت امروز بگو دوستم داری دستهای سفیدو بلندش راگرفتم اما باز
نگفتم که دوستش دارم.ماهها گذشت در بستر بیماری افتاد با چندشاخه
گل میخک سرخ به دیدارش رفتم کنار بالینش نشستم او را نگاه کردم
به من گفت:بگو که دوستم داری می ترسم که دیگر هیچوقت این کلمه
را از دهانت نشنوم اما باز بوسه ای بر لبانش زدم و رفتم. وقتی که آن
روز به بالینش رفتم روی صورتش پارچه ای سفید بود وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم فریاد زدم :
بخدا دوستت دارم اما

گه نیای تو پیشم بدون تو می میرم

همش بهونه گیرم با این چشمای خیسم

بی تابی و اضطراب ، دلتنگ رنگ چشمات

دیدن چشمای تو ، داشتن دستای تو

روز و شبم به رنگ غروب پاییز تو

نوشتنم برای داشتن خاطر تو

خودت گفتی نمیخوای دیگه منو ببینی

مگه خودت نگفتی دیگه دوسم نداری

می سپرمت به جاده به رنگ آتیش و شب

به حرمت ستاره هر وقت که میشی دلتنگ

نشی تو یک وقت اسیر تو دستای سرنوشت

دلم برات تنگ شدش این شعرا رو هی نوشت

گلاله یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ


دیگه از خستگی هام خسته شدم
دیگه از وابستگی هام خسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگر آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهائی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هرکی دلم من تنگ میشه
تا می فهمه دلش از سنگ میشه
دوستی از رو زمین پاک شده
عشقها و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودش توی قفس
حتی اگه شد بی هم نفس
دیگه بسه دیگه بسه انتظار
ابر رحمت به سر منم ببار
شب تاره شب تاره شب تار
آسمون خورشید رو بردار و بیار
باید حرف دلم رو گوش کنم
غصه دل رو فراموش کنم
دستم رو بلند کنم به آسمون
خودم رو رها کنم از این و اون
دلم رو جدا کنم از آدما
سینه ام رو پر کنم از عطر خدا

دارم از تو مینویسم

که نگی دوست ندارم

از تو که با یه نگاهَت

زیر و رو شد روزگارَم

دارم از تو مینویسم

موقع نوشتن و وقت اسم گُذاشتن

کسی جز تو رو نداشتم

اسمی جز تو نمیذاشتم

من تمام قصه هام قصه توست

اگر غَمگینه اون از غُصه توست



زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم

تک و تنها بودم اما تو رو تنها نذاشتم

حتی من به آرزوهات تو را آخر میرسوندم

میرسیدی تو!! من اما آرزو به دل می موندم
توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم

اون قده رفتم و رفتم

این قده رفتم و رفتم

که هنوز هم برنگشتم



من تمام قصه هام قصه توست

اگر غمگینه اون از غصه توست
هرچی شعر عاشقانه است من برای تو نوشتم

توجهنم بودم سوختم اما می نوشتم تو بهشتَم

اگه عاشقانه گفتم عشق تو باعثه

اگرمُردم تو بدون که چه کسی باعثه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد