گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

امشب برای گریستنم تلنگری کافیست

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه... می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه... ‌آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده!

یک روز می بوسمت ! فوقش خدا مرا می برد جهنم ! فوقش می شوم ابلیس ! آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی ! جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت ! وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !

نظرات 1 + ارسال نظر
گلاله جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ


این همه آشفته حالی؛ این همه نازک خیالی؛ ای به دوش افکنده گیسو؛ از تو دارم
این غرور و عشق و مستی؛ خنده بر غوغای هستی؛ای سیه چشم و سیه مو ؛ از تو دارم
این تو بودی که از ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی کآشنا کردی به عشق این مبتلا را
من کاین حاشا نکردم از غمت پروا نکردم
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم
من خود شیوه ی چشم مست تو را می شناسم
دیگر ای برگشته مژگان ؛ از نگاهم رو نگردان
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته

روزی بود که مردم کلامی نمی دانستند. احساس کاملا فعال بود و سکوت پر از حرفهای گفته بود. روزی بود که مردم کلام آموختند و شروع کردند برای هر حسی کلمه ای ساختن. روزی بود که مردم برای شرح کلماتی که ساخته بودند جمله ها گفتند و سوالها و جوابهای بسیار. هر کسی سعی می کرد بهترین سوال را به بهترین جواب برساند. روزگار گذشت.

مردم در بند کلمات و در بند توضیحات و توجیهات شدند. پشت هر کلمه چیزی پنهان بود و تمام زیرکی مردم این بود که پشت
کلام دیگران را بخوانند. روزی بود
که تمام مهارتها در بیان کلامی سخت و پیچیده به کار می رفت و هرکس پیچیده تر می گفت سرشناس تر بود.

مردم یاد گرفتند که همه چیز را با کلمه ای جایگزین کنند و مثل این جامعه مجازی، آنچه داشتند و نداشتند با کلمات، مجازی شد. سالها بحث بر سر حقیقت و واقعیت شد. سالها عشق را توصیف کردند و تجربه هاشان توصیف بود! سالها با کلمه ایثار حال کردند! سالها با کلمه عشق و شکست عشق کردند! سالها با کلمه شهادت دروغ گفتند! سالها با...

و اینطور شد که مردمی شدند دروغ پرور که حتی گرفتن رگ پایشان را حس نمی کنند. بوی دروغ و ریا را نمی فهمند و از ته دل خندیدن با قضاوتهای سهمگین روبروست. مردمی شدند که دائما با کلماتی که بلد بودند و نه باحسی که فراموش کرده بودند، به قضاوت نشستند و هر چه بیشتر حرف زدند...

ای وای بر عشق که تبدیل به عرفان شد! ای وای بر عرفان که تبدیل به فلسفه شد! ای وای بر فلسفه که تبدیل به علم شد! ای وای بر علم که تبدیل به کد های اطلاعاتی شد!

حالا راه برگشت باز است. راه برگشت، پذیرفتن احساس است . به تمام معنی! چه روحی و چه جسمی! راه برگشت تجربه در سکوت است. راه برگشت قضاوت نکردن و خندیدن است. خنده ای کاملا شاد و راحت.

بقول شل سیلوراستاین:

همیشه به عکسی که از من توی آب وارونه افتاده نگاه می کنم

شاید توی یه دنیای دیگه اون درست ایستاده و من وارونه ام!

حالا ببین که تو کجا ایستادی؟ توی رویا یا واقعیت؟ اما با تمام حواس و آگاهیت نه با کلمات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد