گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

سیب

حوا در باغ عدن قدم میزد که ابلیس در هیأت مار به او نزدیک شد و گفت:"این سیب را بخور"

حوا آنگونه که خدا به او دستور داده بود سر باز زد.

مار اصرار کرد."این سیب را بخور باید برای شوهرت زیباتر و دلپذیر تر شوی."

حوا گفت "احتیاجی نیست او کسی را غیر از من ندارد"

مار قهقهه زد و گفت:البته که دارد."

چون حوا حرف مار را باور نکرد او حوا را به بالای تپه ای برد که چشمه ای در آن جاری بود.

مار گفت:"او این پایین است.آدم اورا اینجا مخفی کرده است."

حوا به پایین نگاه کرد و زن زیبایی را در آب دید.آن وقت سیبی را که مار تعارف کرده بود خورد.

نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ق.ظ

دور شدم از تو دلم شور زد

ساز دلم نغمه ناجور زد

در شب من پلک تو چون پنجره

باز شد و چشم مرا نور زد

آرش عشق تو به قلب هدف

تیر از آن فاصله دور زد

مطرب دل روی چو ماه تو دید

شور رها کرد و به ماهور زد

شوق اناالحق ز دلم سر کشید

شعله به خاکستر منصور زد

میل تماشای تو در من شکفت

بار دگر صاعقه بر طور زد

آه از آن چشم که با یک نظر

بال و پرم را گره کور زد

قایقی شکسته ام
به یاد آور مرا
در میان صخره های غم تنهایی
در میان سکوت مرغابیان
تن فرسوده ام در انتظار توست
بادبانهای این قایق شکسته را
بحرکت در آور
یادکن از من
بادبانهایم تنها امیدم برای زندگیست

گلاله دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغها و نشانه ها را
در ظلمات ببیند
گوش
که صدا ها و نشانه ها را
در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش،روحی که
این همه را در خود گیرد وبپذیرد
و زبانی که در صداقت خود
ما رااز خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذرد
از آن چیزی که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد