گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

باد را زمزمه قلب تهی میداند ...

ماهیان فردا
دگر از عشق نسازند هرگز
آوازی از اشک و حباب دلشان

ماهیان فردا
دلتنگیشان از ما نیست
از حباب دلشان قفسی میسازند
لبخند و ترنم که در آن زندانی ست

سخن از فردا نیست
سخن از آزادی ست
سخن از عشق وجود هستی
که دگر در قفس قلب کسان زندانی ست
و صدایی که دگر
نتوان گفت سرود هستی

فردا آوازی ست
کز افق می آید
انتظار فردا
بر خزان می ساید
باد را زمزمه قلب تهی میداند ...
نظرات 7 + ارسال نظر
گلاله شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ

گفتم زندگی چند بخش است؟؟ گفت:: دو بخش گفتم کدامند؟؟ گفت : کودکی، پیری گفتم: پس جوانی چه شد؟؟ گفت با عشق ساخت، با بی وفایی سوخت، با جدایی مرد

گلاله شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:21 ب.ظ

گفتم زندگی چند بخش است؟؟ گفت:: دو بخش گفتم کدامند؟؟ گفت : کودکی، پیری گفتم: پس جوانی چه شد؟؟ گفت با عشق ساخت، با بی وفایی سوخت، با جدایی مرد

گلاله چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:17 ب.ظ

آن کس که می‌گفت دوستم دارد، عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد، رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می‌رفت، صدای خش‌خش برگها همان آوازی بود که من گمان می‌کردم میگوید: دوستت دارم

گلاله چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:28 ب.ظ

جشن عروسکها
زندگی بر شانه ام سنگینی آوار بود
هستی من پرسه ای در طول یک تکرار بود
روی بوم لحظه ها تصویر لبخندی نماند
زیستن مرثیه ای در سوگ یک پندار بود
بی تو هر گهواره گوری بی تو هر شادی غمی
هر نفس ناقوس مرگی هر دری دیوار بود
می گذشتم با شتاب از کوچه های کودکی
دیگر از جشن عروسکها دلم بیزار بود
می هراسیدم دگر از هر سیاه و هر سپید
امتداد لحظه ها در دیده ام چون مار بود
مرگ را با دوستی بر گردنم آویختند
دستان نارفیقان حلقه دار بود



گلاله چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:34 ب.ظ

دل من دیر زمانی است که می پندارد:
"دوستی" نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
- دانسته -
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت!
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد ،
دوست می باید داشت !

با نلاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطرافشان
گلباران باد .


گلاله پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:57 ب.ظ

دوستت دارم

سلام عشقم
منم مجنون توام و تو لیلای منی اگه سالسان سال هم دست روزگار من و تو رو از هم دور نگه داره باز من تسلیم نمیشم تا زمانی که هنوز جان در بدن دارم با سرنوشت می جنگم و منتظرت می مونم

گلاله یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:25 ق.ظ

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولیکن سخت مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد