ای بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
هم قدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت
عمر کوچ من و تو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه
لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه
منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من حریص رفتنم
عاشق فتح افق دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر منو با خودت ببر
خیلی خیلی خیلی دوستت دارم ولی .............................
ولی چی عزیزم اگه تو منو دوست داری؛ اینم تو بدون که من بدون تو می میرم توتنها عشق منی و خواهی بود قلب من تا وقتی می تپه که تو توش باشی
حاضرم تا پایان عمر ........... اگه یه روز بهت خبر دادند از قلب من رفتی بدون یا دروغ می گن یا قلب من از حرکت وایساده
دوست دارم؛دوست دارم ؛دوست دارم؛دوست دارم؛دوست دارم؛دوست دارم.................................
روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم
می گویند
صدای پای بهار می آید
چرا نمی شِنَوَم ؟!
بهارِ عمرِ من!
به این سرزمینِ همیشه خزان
سر نمی زنی؟
عاشقان واقعی
شخصی فرشته ای را دید که در دست راستش مشعلی و در دست دیگرش سطل آبی داشت
از او پرسید با آب واتش چه میخواهی بکنی؟
فرشته پاسخ داد
با مشعل می خواهم خانه های مجلل بهشت را بسوزانم و با آب اتش جهنم را فرو نشانم
آنگاه پی خواهیم برد که عاشقان واقعی خده چه کسانی هستند
همیشه صداهای بلند را می شنویم،... پررنگها را می بینیم،... سخت ها را می خواهیم،... غافل از اینکه خوبها نرم می آیند،....بی رنگ می مانند،....و بی صدا می روند
من باید فرود آیم
نباید بنشینم
سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید
واز آشیان از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم . هرگز ننشسته ام
ودیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
وبامهای کوتاه خانه ها بر نگرداندم
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین
و هر لحظه نزدیک تر به خدا !
***************************************************
خدایا
آتش مقدس شک را
آن جنان در من بیفروز
تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند
خدایا
به هرکی دوست میداری بیاموز
که عشق اززندگی کردن بهتر است
و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است !