گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می‌کردم آرام برایت بگویم و بگریم... خدایا تو گفتی: عزیزتر از هر چه هست، من آنی خود را از تو دریغ نکرده‌ام که تو اینگونه هستی. پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: اشک‌هایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا بازهم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان. گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی... می‌خواستم برایم بگویی. پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق‌تر برای شنیدن خدایی دیگر... گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست‌تر دارمت...