تو مرا می پایی که مبادا دل خود را به تو تحمیل کنم و من اما گاهی همچنان خیره به تو می نگرم تا شاید حرف احساس دلم را از نگاهم خوانی و به من فرصت پرواز دهی
قویی که شنا میکرد در برکه ی چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت / قلبی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت