گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

دوستت دارم

بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و بیشتر از آنچه باور داری عاشق تو

هستم

بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.

عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی جز تاریکی و سیاهی

ندارد!

دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ، دوستت دارم چونکه مرا باور

داری و مرا لایق آن قلب پر از محبتت میدانی!

تنها آرزویم این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در کنارتو باشم و جز این از خدای

خویش هیچ آرزویی را ندارم

عزیزم این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است از طرف من به

تو!

از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!

عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که معنای واقعی عشق را به من

ابراز کردی و آموختی!

آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!

عزیزم به جز تو کسی برای من دوست داشتنی نیست و به جز تو کسی لایق این

قلب بی طاقت من نیست

هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ کسی هست که عاشق و دیوانه

تو می باشد !

هر جای دنیا که هستی بدان که من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و در آغوش

خود بفشارم!

عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ، پر از لیلی و

مجنون است، اما همه عاشقان یک سو ، و من و تو نیز یک سوی دیگریم!

عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا تو را عبادت میکنم!

عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ، و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!

تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا که می نگرم تو را میبینم .

دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ، آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه جای

ابرازی برای آن نیست!

مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشکهای تو!

با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم

با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!

عزیزم دوستت دارم … چون که در میان اینهمه عاشقان تو توانستی بمانی با قلبم ،

بسازی با احساسم و درک کنی زندگی ام را !

عزیزم دوستت دارم… چون که این قلب کوچک و پر از عشق مرا در قلبت طلسم کرده

ای و نگذاشتی هیچ کس دیگر قلب مرا از تو بگیرد !

اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ، با اراده و با احساسی پرا از

دوست داشتن میگویم که دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و به من

بنگرند و شرمنده شوند

وقتی تو را دیدم فهمیدم که عشق و آفتاب سوزان و لطیف تو بر من جور دیگری میتابد.با تو همیشه لحظه های بی غروب عشق را در آغوشت یافته ام.

تو را میپرستم تنها که فقط با تو میفهمم  دوست داشتن و آرزوی تو را داشتن را.

من عاشقت هستم.عاشق نمام وجودت ای کسی که تنها با عشق تو میتوانم اوج بگیرم و عشق را فریاد کنم.یعنی تو را فریاد کنم .

یکی بود یکی نبود در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضایل ها
 
وتباهی ها در همه جا شناور بودند آنها از بیکاری خسته  وکسل شده بودند که ناگهان زکاوت
 
ایستاد و گفت: بیایید قایم باشک بازی کنیم ! همه قبول کردند. دیوانگی فریاد زد و گفت:من
 
چشم میگذارم . از آن جایی که هیچ کس دوست نداشت به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول
 
کردند . لطافت خود را به شاخه ی  ماه آویخت ،دروغ گفت به زیر زمین میرود امًا به دریا
 
رفت .  هوس به مرکز زمین رفت .  طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت خیانت
 
داخل انبوهی زباله پنهان شد . دیوانگی همچنان در حال شمارش بود : هفتادوهشت،هفتادونه
 
 ، ... امًا
عشق همچنان مردًد مانده بود . جای تعجب نیست ، زیرا پنهان کردن عشق کاری بس مشکل
 
 است .وقتی دیوانگی به صد
 
رسید عشق پرید و میان گلهای رز پنهان شد . دیوانگی شروع به پیدا کردن کرد اوًلین کسی
 
که پیدا کرد تنبلی بو د . زیرا تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود لطافت را یافت که به شاخ
 
ماه آویخته بود . هوس را در  مرکز زمین ، دروغ را در ته دریا ، ... همه را پیدا کرد . او
 
همه را یافت جز عشق . از یافتن عشق ناامید شده بود که حسادت پشت گوش او زمزمه کرد ،
 
 تو باید عشق را پیدا کنی  او پشت بوته ی گلهای رز پنهان شده است . دیوانگی شاخه ی
 
چنگ مانندی را برداشت ، و با شدت و هیجان بین شاخه ها فرو کرد که ناگهان با صدای ناله
 
 ای متوقف شد و عشق را دید که جلوی صورتش را گرفته و قطرات خون از انگشتانش
 
 سرازیر می شود .
 
دیوانگی گفت : ((آه من چه کردم ؟!))      عشق کور شده بود . او دیگر
 
نمی توانست جایی را ببیند .   دیوانگی گفت : (( من چگونه می توانم به تو کمک کنم ؟ ))
 
  عشق گفت : (( تو نمی توانی کاری برای من بکنی امًا اگر می خواهی راهنمای من شو . )) .
 
 (( از آن زمان است که عشق کور است و دیوانگی راهنمای او . ))