جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل, و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود. یعنی فراموشی!

قلب تقاضای عفو عشق را داشت, ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق!

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی؟!

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟!

و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید! حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند!...

دوست دارم

تو را چون نقش رویا دوست دارم

چو عطر پاک گلها دوست دارم

منم آن ماهی افتاده بر خاک

تو را مانند دریا دوست دارم

بخند ای غنچه گلزار هستی

که من خندیدنت را دوست دارم

به باغ خاطرم ای لاله سرخ

تو را تنهای تنها دوست دارم

True love is a never ending bond between two people

Take My Hand
by Donovan Bryan

Take my hand and lead the way;
Tell me all you want to say.
Whisper softly in my ear,
All those things I want to hear.
Kiss my lips and touch my skin;
Bring out passions deep within.
Pull me close and hold me near;
Take away my pain and fear.
In the darkness of the night,
Be my beacon, shine your light.
In the brightness of the sun,
Show me that you are the one.
Give me wings so I can fly;
For I can soar when you're nearby.
Enter my heart, break down the wall,
It’s time for me to watch it fall.
I've been a prisoner, can't you see?
Break my chains and set me free.
Strip me of my armor tight;
You’ll find I won't put up a fight.
Release my soul held deep within...
I'm ready now, let love begin.