سلام عشقم
مرسی که سری به کلبه تنهاییمون زدی خیلی منتظرت بودم
می دونی چیه عزیزم از بچه گی همیشه برای دفاع از چیزی که حق من بود با دنیای اطرافم می جنگیدم حتی اگه می دونستم که پیروز نمی شم.مثلاْ جلوی پدرم وای میسادم در صورتیکه می دونستم حسابی کتکم میزنه. می دونستم تا گریه نکنم به زدنش ادامه میده ولی گریه نمی کردم حتی اگه از درد می مردم.می دونستم اگه فلان چیزو بخوام یا فلان کاروبکنم؛ کتک می خورم ولی اگه میدونستم درسته پای همه چیزش وای میسادم .از بچگی یه دنده ولجباز بودم حالا هم که دست روزگار من و تو رو از هم دور نگهداشته باز من تسلیم نمیشم تا زمانی که هنوز جان در بدن دارم با سرنوشت می جنگم و منتظرت می مونم می خوام راحتت کنم جیگر وقتی رفتی تو قلبم در قلبمو قفل کردم و کلیدشو شکستم شرمنده دیگه نمی تونی بیای بیرون
بلندترین فریاد راسکوت میزند.
بلندترین قدم را مورچه بر میدارد.
بلندترین آواز را باران میخواند.
و بلندترین انتظار را من میکشم
دلم برات تنگ شده نازنینم هر روز خودم را در خودم می شکنم و تنهاییم را با خدایم قسمت میکنم
لبریز عشق توام اکنون که نیازمند توام تو از من دوری
باز هم انتظار...........................