پابلو نرودا "به آرامی آغاز به مردن میکنی"ترجمه: احمد شاملو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند، و ضربان قلبت را تندتر میکنند، دوری کنی. تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی، که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی.امروز زندگی را آغاز کن!امروز مخاطره کن!امروز کاری کن!نگذار که به آرامی بمیری!شادی را فراموش نکن!
|
کس ز کس دیگر نمی گیرد سراغ
درشب و تاریکی آن کس نیفروزد چراغ
اشک شبنم گم شده در دامن رنگین گل
گل نمی داند چه آمد بر سر دستان باغ
نوبهار عاشقان پر شور و غوغا می شود
ای فغان از بلبل شوریده ی تنها که پنهان می شود
می خزاند چشمه هایش را میان چشم کوه و دره ها
ای دریغ از جرعه ای بر تشنگان آشنـــــــا
کس نمی خواند نوائی آشنا ، در فضای سینه ها
کس نمی کوبد درِ ِ این خانه ی ویرانه را
بس که سنگین شد فضای سرد این تابوت ها
مرده ای زنده نمی ماند به رسم مرده ها .....!!!!!!
چشمهایم را می بندم و به دنیای با تو بودن پا می گذارم ....
صدایت را با گوش جان می شنوم صدایی که مرا به خود می خواند به دور از دنیای گرگ و میش جایی دور تر از دنیای بودن یا نبودن جایی که بودن خویش را در وجودت معنی کنم...
به عقربه رقاص زمان نگاه می کنم که بدون توجه به من می رقصد و می رقصد......
صدای قلبم را می شنوم که می گوید....
صدایم کن صدایم کن.....
و من هنوز منتظرم
کاش می فهمیدی...
کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم .... خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور ، از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
دوستت دارم تا همیشه ... تا ابد ... دوستت دارم
تا جنون ... تادیوانگی ... دوستت دارم تا گریه ...
تا بهانه ... دوستت دارم تا خاطره ... تا مهربانی
دوستت دارم تا نوازش ... تا بوسه ... دوستت دارم
تا انتظار ... تا تحمل ... دوستت دارم تا زخم ...
تا ضربه ... دوستت دارم تا شکستن ... تا عذاب ...
دوستت دارم تا
امید ... تا خیال ... دوستت دارم تا دوباره ...
تا دیدار ... دوستت دارم تا عشق ...
که برتر و بدتر از آن نمی شناسم ...