درتاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید خودم رادر پس در تنها نهادم و به درون نهادم اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد سایه ای در من فرود آمد و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد پس من کجا بودم ؟ شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسانداشت و من انعکاسی بودم که بی خودانه همه خلوت ها را به هم می زد و در پایان همه رویاها درسایه بهتی فرو می رفت من در پس در تنها مانده بودم همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام گویی وجودم در پای این در جا مانده بود در گنگی آن ریشه داشت ایا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟ در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود و من درتاریکی خوابم برده بود در ته خوابم خودم را پیدا کردم و این هوشیاری خلوت خوابم را آلود ایا این هوشیاری خطای تازه من بود ؟ در تاریکی بی آغاز و پایان فکری در پس در تنها مانده بود پس من کجا بودم ؟ حس کردم جایی به بیداری می رسم همه وجودم رادر روشنی این بیداری تماشا کردم ایامن سایه گمشده خطایی نبودم ؟ دراتاق بی روزن انعکاسی نوسان داشت پس من کجا بودم ؟ درتاریکی بی آغاز و پایان بهتی در پس در تنها مانده بود سهراب سپهری روز مرد بر عزیزم مبارک امیدوارم که روزی هم به عزیزم روز پدر را هم تبریک بگویم به امید ان روز
قربونت برم جیگر طلا روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کارنشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درتاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید
خودم رادر پس در تنها نهادم
و به درون نهادم
اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد
سایه ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
پس من کجا بودم ؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسانداشت
و من انعکاسی بودم
که بی خودانه همه خلوت ها را به هم می زد
و در پایان همه رویاها درسایه بهتی فرو می رفت
من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگی آن ریشه داشت
ایا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟
در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من درتاریکی خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هوشیاری خلوت خوابم را آلود
ایا این هوشیاری خطای تازه من بود ؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بود
پس من کجا بودم ؟
حس کردم جایی به بیداری می رسم
همه وجودم رادر روشنی این بیداری تماشا کردم
ایامن سایه گمشده خطایی نبودم ؟
دراتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم ؟
درتاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود
سهراب سپهری
روز مرد بر عزیزم مبارک امیدوارم که روزی هم به عزیزم روز پدر را هم تبریک بگویم به امید ان روز
قربونت برم جیگر طلا
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کارنشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است