خیال روی تو در هر طریق همره ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنندببین که سیب زنخدان تو چه میگویداگر به زلف دراز تو دست ما نرسدبه حاجب در خلوت سرای خاص بگوبه صورت از نظر ما اگر چه محجوب استاگر به سالی حافظ دری زند بگشای | | نسیم موی تو پیوند جان آگه ماستجمال چهره تو حجت موجه ماستهزار یوسف مصری فتاده در چه ماستگناه بخت پریشان و دست کوته ماستفلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماستهمیشه در نظر خاطر مرفه ماستکه سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست |
کسانی می روند
کسانی باز می گردند
پل عبور مهیا است
لیک ,
پاها وقتی بی حوصله اند
فعل رفتن
با هیچ زمانی صرف نمی شود
من تنهابه افق می نگرم
به قفس
که امنیت غریبی است
وقتی
پرنده آسمان را از خاطر برده است
چرا؟؟؟؟؟
چرا هیچکس
با آسمان جمله ای نمی سازد !!؟
سلام
عزیزجون هر غیرممکنی با عشق ممکن میشه
تا وقتی عشق تو در قلبم شعله وره من زنده ام
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
بسراپای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا می دیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی دردآلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ... ولوله برپا میکرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوه زیبائی خویش
کاش در بستر تنهائی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
زین گنه کاری شیرین می سوخت
ریشه زهد تو و حسرت من
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی
(فروغ فرخزاد)