گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

داستان گنجشگ

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:" می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد."
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست."
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:"ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی."
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت:" و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!" اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...

نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ب.ظ

هرگز نخواستم غیر ازتو کس دیگری رو توی زندگیم بیارم
تمام روزهایی که اشک می ریختم و تمام زندگیم شده بود گریه کردن
و هیچ راهی برای دیدن و حرف زدن با تو نداشتم
دعا می کردم ای کاش حداقل یک لحظه به یاد بیاری که حضور تو توی زندگی من با من چه کرد
نه تو فهمیدی نه بقیه آدمهایی که کنارم زندگی می کنن
هرگز نفهمیدین که من از چی ناله می کنم
دیوانه شدم از بس برای گریه کردنم به همه توضیح دادم و هیچ کس نفهمید
گلایه ام از مردم دیگه نیست، غصه ام از آدمی که بعد از خدا به من نزدیک ترین بود
اما اونم باور نکرد که عشق من بهش شوخی نبود
آره همه مردم دنیا راست می گفتن که هر چی بیشتر کسی رو بخوای و بهش عشق داشته باشی بیشتر ازت دوری می کنه
چون آدمها دوست دارن که تشنه چیزی باشن که ندارنش
باشه عزیز من
فقط دیگه طاقت نداشتم
خواستم بدونی که من خودمم، درست حدس زدی
کسی که هیچ کس نبود

عزیزم
را فکر میکنی کم عشق تو رو باور نکردم .
منو از اینی که هستم دیوونه تر نکن.معشوقه من ،من فقط یک چیز از تو خواستم،من روزی که عاشقت شدم با خودم پیمان بستم که در غم و شادیت توامان شریک باشم اما اکنون که آسمان دلت بارانیست مرا از خود میرانی با این امید که من خیس نشوم و چتری شوی برای من ،اما افسوس که نمیدانی بی تو آسمان دلم تا ابد بارانیست پس بیا با هم در زیر باران قدم برداریم و برای در آمدن آفتاب دعا کنیم

گلاله یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ


ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.
اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست

اگه یه وقتی مشکلی پیش بیاد، این اشتباهه که ما فکر کنیم در سخت ترین (سخت ترین) شرایط هیچ کسی نمی تونه دووم بیاره ویک رنگ باقی بمونه وبه خاطر همین مسئله ما خودمونو کنار بکشیم.شاید اون شخص یک رنگ حرف هایی برای گفتن داشته باشه که اگه گوش کنیم می تونیم قانع بشیم که اون شخص یک رنگ بوده،هست وخواهد بود
عاشق، بی قایق، تو دریا، چشماشو میبنده تو رویا...، من عاشق، بی قایق، تو دریا میمیرم، چشمامو میبندم، بی رویا میمیرم...، میرمو میمیرمو آسوده میشم از عشق، میرمو میمیرم، جشن تولد مرگم و برای تو، زیر خاک میگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد