ای درخشش پاک جویباران ای شکوه و عظمت آسمان ای جوشش آب چشمه ساران من چگونه خداییت را سپاس گویم حال آنکه این زبان که در توصیف رحمان بودنت زبون است تو خود به من عطا کردی. هر بامداد آن لحظه که ندای مهربانیت به گوش می رسد آن دم که نغمه فراخوانی تو به محفل دوستان در گوش طبیعت طنین انداز است وقتی بر می خیزم که ندایت پاسخ دهم چگونه برای دوباره برخاستنم تو را شکر نگویم آن هنگام که صدای قلبم به گوش می رسد چگونه برای اهیای تپشی که هر آیینه می توانست نباشد شکرانه به جا نیاورم وقتی چشمانم به غروب دل انگیز خورشید خیره می شود چگونه غظمت تو را از ذهن عبور ندهم حال آنکه می توانستم لایق چنین لیاقتی نباشم آن هنگام که قدم هایم یکی پس از دیگری بر زمین استوارت کوبیده می شود چگونه استواری زمینت را سپاس گو نباشم ای مهد قدرت ای آیینه محبت چگونه خداییت را سپاس گویم؟ من بر بندگی ام می نازم می نازم که در پیشگاهت قیام میکنم می نازم که سجود درگاهت را با روحم درک می کنم ای تو طلوع مهربانی ای گهواره استواری چگونه بندگی ام را سپاس گویم؟ چگونه نگاههای عاشقانه ات را پاسخ گو باشم؟ و چگونه تا آسمان مقدست عروج کنم؟ دل آدم احساس آرامش کرد. خدا پرده آسمونو کشید و آدمو با فرشتش تنها گذاش.
خدایا با لالها تو خود مرا عاشق ساختی پس خود مرا به مرهم قلبم برسان. آرام باش توکل کن تفکر کن
آنگاه دستان خداوند را می بینی
که زوردتر از تو دست به کار شده.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
زندگی ام را می زیم، در حلقه های بزرگ شونده ای
که خویش را بر اشیاء فرو می کشند.
شاید[حلقه ی] واپسین را نتوانم به کمال برسانم،
اما آن را خواهم آزمود.
گرد خدا می گردم، گرد آن برج کهن،
هزاره هاست می گردم؛
و هنوز نمی دانم: شاهینم، توفانم،
یا ترانه ای بزرگ.
ای درخشش پاک جویباران
ای شکوه و عظمت آسمان
ای جوشش آب چشمه ساران
من چگونه خداییت را سپاس گویم حال آنکه این زبان که در توصیف رحمان بودنت زبون است تو خود به من عطا کردی.
هر بامداد آن لحظه که ندای مهربانیت به گوش می رسد آن دم که نغمه فراخوانی تو به محفل دوستان در گوش طبیعت طنین انداز است وقتی بر می خیزم که ندایت پاسخ دهم چگونه برای دوباره برخاستنم تو را شکر نگویم
آن هنگام که صدای قلبم به گوش می رسد چگونه برای اهیای تپشی که هر آیینه می توانست نباشد شکرانه به جا نیاورم
وقتی چشمانم به غروب دل انگیز خورشید خیره می شود چگونه غظمت تو را از ذهن عبور ندهم حال آنکه می توانستم لایق چنین لیاقتی نباشم
آن هنگام که قدم هایم یکی پس از دیگری بر زمین استوارت کوبیده می شود چگونه استواری زمینت را سپاس گو نباشم
ای مهد قدرت ای آیینه محبت
چگونه خداییت را سپاس گویم؟
من بر بندگی ام می نازم می نازم که در پیشگاهت قیام میکنم می نازم که سجود درگاهت را با روحم درک می کنم
ای تو طلوع مهربانی ای گهواره استواری
چگونه بندگی ام را سپاس گویم؟
چگونه نگاههای عاشقانه ات را پاسخ گو باشم؟
و چگونه تا آسمان مقدست عروج کنم؟
دل آدم احساس آرامش کرد. خدا پرده آسمونو کشید و آدمو با فرشتش تنها گذاش.
خدایا با لالها تو خود مرا عاشق ساختی پس خود مرا به مرهم قلبم برسان.
آرام باش توکل کن تفکر کن
آنگاه دستان خداوند را می بینی
که زوردتر از تو دست به کار شده.