گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

تو سر فصل لبخند هر برگ یاسی

تو از جنس احساس یک بوته نسرین
تو با چکه های شفق آشنایی
تو سر فصل لبخند هر برگ یاسی
یر پژوک سرخ صدایی
تو رنگین کمانی ز چشمان موجی
تو رمز رسیدن به اوج خدایی
تو در شهر رویاییم کلبه دل
تو یک قصه از .اژه ابتدایی
تو از آه یک ابر مرطوب و تنها
تو بارانی از سرزمین وفایی
ترا مثل چشمان خود می شناسم
اگر چه ز مژگان چشمم جدایی
 تو یک جرعه از ژاله چشم یک گل
تو تعبیری از وسعت انتهایی
تو گیسوی زرین یک بید مجنون
تو با راز قلب صدف آشنایی
تو امضایی از بال سرخ پرستو
تو یک ترجمه از کتاب صفایی
تو با قایقی از بلور گل بخ
رسیدی به شهری پر از روشنایی
تو با درد سرخ شکستن همآوا
تو صندوقچه امنی از رازهایی
تو از مهربانی کتابی نوشتی
که آغاز آن بودن شعر رهایی
تو در شهر ایینه ها می نشینی
تو بر زخم سرخ شقایق دوایی
تو تکثیر یک ایه از قامت سبزه هایی
تو موسیقی کوچ یک قوی تنها
تو شعری به رنگ سحر می سرایی
تو تکراری از آرزوهای موجی
تو شهدی به شیرینی یک دعایی
تو در جهان یک شمع سوزان نهانی
تو چون پنجره شاهدی بی صدایی
تو آموزگار دبستان عشقی
تو دفترچه خاطرات صبایی
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در کوچه آبی قصه هایی
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلاله دل شفایی
ترا در این دل غزل هم ندیدم
بگو در کدامین دل و در کجایی
نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:48 ب.ظ

گلکم، مهربانم، دلپذیرم
به باغ ِ عشق رفتم
و دیدم آنچه را که از آن پیش ندیده بودم


دیدم در میان ِ باغ،
در چمنزاری که تفرجگاه ِ من بود
کلیسایی ساخته بودند
درهای کلیسا را بسته
و روی آن نوشته بودند
?تو هرگز نباید?


پس به گرد ِ باغ در گردش درآمدم
به تماشای آنهمه گل ها که در باغ ِ عشق می رویند


اما دور تا دور، بر جای ِ گل ها
همه سنگهای گور دیدم
و کشیشان همچون غراب در جامه های سیاه
به این سوی و آن سوی دوان بودند


و هم آنان
شادی ها و آرزوهای مرا
با بندهایی از پیچک ِ خشک
بستند و به گوشه ای انداختند

عزیزم صبر داشته باش بالاخره شب تمام میشه
از تنهائی مگریز

به تنهائی مگریز

گه گاه آن را بجوی و تحمل کن

و به ارامش خیال مجالی ده ...

گلاله جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ب.ظ


حیران و سرگردان در وادی ِ شک و یقین
اما پاک و یکدست در کردار
آهنگ ِ عمر را به پایان برد.

بی گمان در شک ِ صادقان
بیش از یقین ِ عامه ی مردمان
از نور ِ ایمان، نشان توان دید.

او با شک و ریب پیکار کرد،
اما نخواست کورانه در امری داوری کند
و از این پیکار، توانی تازه یافت.

با اشباح ِ وهم انگیز ِ اندیشه های پر ابهام
روبرو شد
و آنها را به خاک نشاند،
و سر انجام در خود ایمانی قوی تر یافت،
و آن قادر ِ متعال، که آفریدگار ِ روز و شب است،
در تمامی شب با او بود.

از آنکه او را تنها در نور نباید جـُست،
بلکه در تاریکی نیز از او نشان توان گرفت

چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین ٿ عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... و تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان تا همیشه : یکی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد