گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

اگه تو مال من بودی

اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد


پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد


 اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید


 مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید


 اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن


 ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن


 اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم


 پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم


 اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم


 من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم


 اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود


 دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود


 اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت


 تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت


 اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد


 قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد


 اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور


 یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور


 اگه تو مال من بودی ،‌ می ذاشتمت روی چشام


 بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام


 اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت


 شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت


 اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت


 آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت


 اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی


 پس می رم و می کشمت پیش خودم تو نقاشی

نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:43 ب.ظ


گاهی اوقات به این نتیجه می رسم که هیچ چیز مال من نیست.

من , یک جزء از هیچ بزرگ دنیایی هستم که بدون هیچ دلیلی ,
و بدون هیچ اراده ای به اینجا تبعید شده ام .
من همینطور سرگردان به همهمه های مبهم اطراف خویش گوش سپرده ام
محیط من را , هاله ای سیاه و غلیظ از دروغ پوشانده است...
و بر فراز سرم , آسمانی به وسعتی که نمی دانم به وسعت ندانسته هایم
و به رنگ آبی , که پس زمینه دست نیافتنی آن است
مثل انتهای خواسته های بی انتهای من اطرافم را آدم ها گرفته اند
که هر کدامشان , مثل من , بدون اینکه بدانند برای چه ,
بر سنگفرشی از باقیمانده مردگانشان , قدم می زنند
و گاهی هم , برای اینکه چیزی گفته باشند زیر لب
زمزمه می کنند : چه هوای خوبی!!!!

گلاله جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:27 ب.ظ


در برابر خدا از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ای خدا ی قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه من بینی این مایه گناه و تباهی را دل نیست این دلی که به من دادی در خون تپیده آه رهایش کن یا خالی از هوی و هوس دارش یا پای بند مهر و وفایش کن تنها تو آگهی و تو می دانی اسرار آن خطای نخستین را تنها تو قادری که ببخشایی بر روح من صفای نخستین را آه ای خدا چگونه ترا گویم کز جسم خویش خسته و بیزارم هر شب بر آستان جلال تو گویی امید جسم دگر دارم از دیدگان روشن من بستان شوق به سوی غیر دویدن را لطفی کن ای خدا و بیاموزش از برق چشم غیر رمیدن را عشقی به من بده که مرا سازد همچون فرشتگان بهشت تو یاری به من بده که در او بینم یک گوشه از صفای سرشت تو یک شب ز لوح خاطر من بزدای تصویر عشق و نقش فریبش را خواهم به انتقام جفکاری در عشقش تازه فتح رقیبش را آه ای خدا که دست توانایت بنیان نهاده عالم هستی را بنمای روی و از دل من بستان شوق گناه و نقش پرستی را راضی مشو که بنده ناچیزی عاصی شود بغیر تو روی آرد راضی مشو که سیل سرشکش را در پای جام باده فرو بارد از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرابشنو آه ای خدای قادر بی همتا

میون ساز و برگ ترانه هام، نام و نشون تو پیدا شده
دنیای بی رحم و مروت آدما با وجود تو برام زیبا شده
قصه های ناتموم شبهام با پرواز دل تو باز محیا شده
شب های بی ستاره دیروزم با تو که اومدی فردا شده
ای عزیز با اومدنت غزلواره عاشقی ورد زبونم شده
با وجود نامهربونیها، دل پاک تو همسفر مهربونم شده
ای عزیز همه غم و غصه دنیات رو به دل تنگم بده
با داشتن روزهای خوش در زندگی، شبهای قشنگم بده
دلم بهاری نیست اما آرزو دارم همیشه تو بهار باشی
بعد هزار بار شکستن من با دل شکستم تو وفادار باشی
هرچی که خواب رنگی پیدا میشه میخام که مال تو باشه
سخنهای عاشقونه و گفتن دوست دارم ها کار تو باشه
نکن گریه که اگه گریه کنی دلم از گریه تو دوباره میگیره
گل های باغ آرزوم اگه گریه کنی پرپر میشه و میمیره
دیگه نگو که تنهایی چون میخام همیشه در کنار تو باشم
تو قصه و تو رویاهای شبونه من تنها وفادار تو باشم
عزیز در سرزمین خورشید آرزو من از عشق تو هستی
تو که برای لحظه های سرد و تنهام از شعر سر مستی
نذار دلم دوباره تنها بشه مثل غروب دریا بیصدا بشه
نذار در اوج شکست، از امشب راهی روز فردا بشه
میخام که گل های بهشتی رو باهات هم آغوش بکنم
میخام که شادیهای دلت رو پر نقش و نقوش بکنم
تو لحظه های با تو بودن دلم پرواز رو احساس میکنه
عطر و بوی تن بهاریت ازم بودنت رو التماس میکنه
عزیز سفر به باغ چشمای تو بسیار قشنگ و زیباست
قشنگتر ز همه جای دنیا فقط چشمای ناز و پر وفاست
چشمای قشنگت رو دوست دارم چون بهار دل انگیز
نه مثل فصلهای زرد دلم که همیشه رنگ زردی پاییز
به انتظار دیدن روزی میشینم که تو جدا از من نباشی
میخام کاری کنم دیگه شبی به فکر تنها نشستن نباشی
میخام اگه تو پرنده ای، من اون بال پروازت باشم
اگه تو عاشق هستی، من همون یار وفادارت باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد