به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست هر طلوع تولد دوباره است و "زمان " هدیه گرانبهای حضرت دوست به ماست
می توانی هر هفته به عبادتگاهی باشکوه بروی و به تمام گفته های کتاب مقدس عمل کنی و اسم خود را انسان کامل بگذاری، اما اگر در دلت عبادتگاه نداشته باشی، نخواهی توانست دلت را در عبادتگاه بیابی.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
باز شب شد
و دلم سوسو کرد
زیر محراب نگاه یک زن پر شهوت
او نمی خواست که من در تنه اش جان گیرم
برخیزم
سنگ به سنگ
رنگ به رنگ
مثل چناری زیبا قد گیرم
پیچک فکرمن
روی برجستگی اندام قشنگش
پیچید
بوسه باران شده تصویر
فقط
مرگ یک روزنه ی پر احساس معلوم است
ثانیه رو به عروج می رقصد
و کسی که
عشق اغازش بود
اکنون
زیر شهوتی شدید
می لرزد
دست در دست زنی پر لکاته
شعر افسوس به میزان نجابت خورده
و نگاه یک مرد
افسرده
همه از روشنی درون خود ملموسند
و چه معصومانه فکر به آزادی دارند
چه خیالان خشی
چه خشان بی خوشی
ذهن من در گرماست
و دو دستم خالی
تنه ام بین درختان زمین گیر کرده
وا رهید این جسد خالی را
به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست
هر طلوع تولد دوباره است و "زمان " هدیه گرانبهای حضرت دوست به ماست
می توانی هر هفته به عبادتگاهی باشکوه بروی و به تمام گفته های کتاب مقدس عمل کنی و اسم خود را انسان کامل بگذاری، اما اگر در دلت عبادتگاه نداشته باشی، نخواهی توانست دلت را در عبادتگاه بیابی.