ی چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه باز میایم که مثل هر روز برامون دونه بپاشی من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق تو همون شرمی که از اون سرخ گونه های عاشق شعر من رنگ چشاته رنگ پاک بی ریایی بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
دوست مهربانم سلام نمی دانم که مرا چه خطاب می کنی؟ نمی دانم که در دلت چه می پنداری؟ نمی دانم که دلتنگم می شوی آیا؟ نمی دانم که در پی ام به کجا ها رفته ای؟ نمی دانم که انتظارت از این دخترک بی نشان چیست؟ نمی دانم پایان این انتظار کشنده و فراغ ما چیست ؟ ولی .... می دانم که خطا کرده ام آنگونه نبوده ام که باید می بوده ام ... آری می خواهم بدانی که من شبهی بیش نیستم چیزی نیستم که دلخوش باشی به آن و من هیچ چیز نیستم و من هیچ کس نیستم جز آوره ای عریان که سرگردان شده در این صحرای بی نشان تنها بدان که دوستت می دارم تا ابد و تو در منی برای همیشه برای ابد هزار بار هزار راه را که روم باز به تو می رسم باز هم در درون خود با تو می پیوندم چرا که در رویاهای شبانگاهیم جز تو هیچ فرشته مردانه ای نیست تمام لحظه های من به تنفسهای گرم تو بسته تمام گریه های من از فراغ چشماهای زیبای تو هر شب گریسته پس به عشقم شک نکن پس به دردم لحظه ای چند گوش کن به من دل نسپار چرا که چون رویایی شیرین یا تلخ اما نیمه تمام از ذهنت خواهم پرید پس گرهی نبند از دلت به نگاه من چرا که من رسمم کوچ است کوچ از این دیار غم آلود آشوب وار زمانه خلق مرا چند گاهی است که فشرده است می خواهم در هوایی سبک تنفس کنم می خواهم از این دیار برای ابد رخت بربندم می خوهم برای ابد بمیرم
جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل و عشق رو محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی قلب کرده بود. قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا مخالف با او بودند قلب شروع به دفاع از عشق را کرد آهای چشم تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی آی گوش مگر تو نبودی که همیشه در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها.............. که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا چنین با او می کنید؟؟؟؟؟؟؟ چرا با او مخالفید؟؟؟؟؟؟؟ اعضا روی بر گرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را تر ک کردند. تنها عقل و قلب در جلسه ماندند. عقل:دیدی قلب همه از عشق بیزارند. ولی من متحیر م که با وجودی عشق تو را بیشتر از همه آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟!؟!؟ قلب نالید: که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که لحظه قبل را تکرار می کنم و فقط با وجود عشق می توانم یک قلب حقیقی باشم پس همیشه از او حمایت میکنم.
حتی اگر نابود شوم؟؟؟!!! روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر!
عشق تار و پود ماست؛ درست ببافیم ! اینترنت یکی از ویژگی های جالبش اینه که می شه موضوعات ممنوعه توی جامعه رو، اغلب اونایی که بعضی ها به صورت راز نگه می دارن رو هم مطرح کرد . گرچه دیگه موضوع عشق اونقدر نخ نما شده که نیاز نیست حتی بیرون نت هم اونو مخفی کرد سرشت وجود آدمی رو ، مفهومی به نام عشق معنا می بخشه ؛ اما مثل خیلی موضوعات دیگه نیازه که درست شناخته بشه. توی این مدت آدمهای عاشق زیادی رو دیدم که عاشق بودن ، از عشق گفتن ، نوشتن ، خوندن و بحث کردن و باز کسای زیاد دیگه ای رو که حسرت داشتن عشق دیگران رو خوردن . اما نکته جالبی که این وسط وجود داره اینه که مثل بسیاری از وارد دیگه در جامعه ، ما بدون فکر مفهومش رو باور کردیم . با وجود اینکه این قابلیت رو عشق داره که به اندازه تمام آدما بشه ازش تعریف داشت . من از افراد زیادی که می گفتن عاشق هستن سئوال کردم که چرا عاشق شدید و اکثرا جوابی برای این سئوالم نداشتن و فقط اون رو یک حس بیان می کردن. عاشق های شکست خورده ای که حتی حرف زدن و یادآوری موضوع براشون درآوره رو زیاد برخوردم . سالها پیش که توی مجلات سرنوشت دختران و پسران رو می خوندم که اکثرا هم به صورت عشق و عاشقی بدون و از همه چیز خودشون برای رسیدن به هم گذشته بودن و بعضی ها ازدواج هم کرده بودن به خاطره اینکه فقط یک حس بدون شناخت درست بوده بعد یک مدت با نفرت از هم جدا شده بودن و لطمه های روحی زیادی خورده بودن (عشق و نفرت همزاد هم هستن و فاصله تفاوت اونها یک تار موست و عدم وجود یک مفهوم سبب بروز دیگری می شه ). برام این سئوال پیش اومده بود که کسایی هستن که با خوندن این ماجراها و سرنوشت ها باز هم این مسیر رو انتخاب کنن و باز گرفتار بشن !؟ اما پاسخ سئوالم زیاد طول نکشید ، توی این چند سال آدمهای زیادی رو توی این جامعه مجازی بهشون برخوردم که دقیقا همون ماجراها رو تکرار کردن و یا در وسط به وجود آوردن ماجرای جدیدی هستن . عجیبه ما آدمها از سرنوشت همدیگه نمی خواهیم درست عبرت بگیریم و تا خودمون چیزی رو تجربه نکنیم باور نمی کنیم و حتی برای شناخت قبل از اجرا حتی فکر هم راجب به اون ماجرا نمی کنیم . جالبه که در اکثر موارد فکر می کنیم متفاوت از بقیه هستیم و اون طرف مقابل هم یگانه معشوق ماست . اما بعد از یک مدت که از دوستی و با هم بودنمون گذشت دیگه می بینیم که اونقدر که فکر می کردیم زندگی رمانتیک نیست و برامون طرف مقابل تکراری و ملال آور می شه ! گاهی هم بعد از صمیمی شدن نمی تونیم علاقمون رو ابراز کنیم و زندگی رو برای هر دو طرف زجرآور می کنیم و یا گاهی هم هر دو دچار فساد اخلاقی می شیم اما یک توصیه دوستانه دارم قبل از اینکه عاشق کسی یا چیزی بشیم بدونیم برای چی عاشق می شیم و با عقل همراه با احساس عاشق معشوق خومون رو انتخاب کنیم و اگر می تونیم کس بهتری در کار خودمون داشته باشیم با احساسات زودگذر خودمون رو از زندگی بهتر محروم نکنیم احساس قشنگی ست کنار تو نشستن یا منتظر قول و قرار تو نشستن
در برکهً شفاف غزل پاک شدن ها روشن تر از آیینه کنار تو نشستن
لب های ترک خوردهً آفت زدهً من بر خندهً شیرین انار تو نشستن
زنبور صفت شیرهً لبهات مکیدن در دامن گل های بهار تو نشستن
باران شدن و همنفس ساز و دهلها در باغ دل ایل و تبار تو نشستن
زیباست سر و سینهً برفی تو هر فصل بر کاسهً چوبی سه تار تو نشستن
در گرمترین روز زمینیم و سرابی ست در سایهً رویای چنار تو نشستن
در گردن من زلف تو پیچید و ...رهایی است منصور شدن ، بر سر دار تو نشستن سکو ت همه جا را فرا گرفته , قلب نمی زند دیگر تپشی ندارد در این سکوت به روزهای گذشته می اندیشم . به قلبم می اندیشم به قلبی که روزی جایگاه عشقت بود و اکنون جایگاه غم است. مرا با سرود غم اشنا کردی ,دلم را خون , دیده ام را گریان و وجودم را خسته تر از خستگان کردی. حال رفته ای بازگشتت را نمی خواهم . اینک که برگی جدا از شاخه و تو شاخه ای خشک و بی برگ روزهایت را با اندوه میگذرانی در هراسم که این اندوه نیز از دستت گلایه کند.
اگر رسم تو کوچ باشد پی من نیز با تو همسفر خواهم بود آخر چگونه میشود که تو در قلب من باشی و با رفتنت من را با خود همسفر نسازی. من عشق تو را دیرگاهیست که باور کرده ام اما این تویی که هنوز عشق مرا هوس می پنداری
نمی دانم که ما را عشق مهمان می کند یا نه
به جامی این پریشان را غزل خوان می کند یا نه
دلم تنگِ رخ ِساقی در این تنگِ غروب آیا
درِ میخانه باز و باده گردان می کند یا نه
دریغا عمر من طی شد نمی دانم که می داند
چه ها با این دلِ مجنونِ حیران می کند یا نه
...
دلم تنگ محب است و امیدم لطف او آیا
که دلدارم مرا در عشق مهمان می کند یا نه کاش میتوانستم عشقم را به تو ثابت کنم
زندگی فرصت بس کوتاهیست تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبزبهاری جاریست
از دیروز درس بگیر در امروز زندگی کن به فردا امیدوار باش..... ناکامی یعنی تاخیر نه شکست مسیر انحرافی موقت است نه کوچه بن بست!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
دوست مهربانم سلام
نمی دانم که مرا چه خطاب می کنی؟
نمی دانم که در دلت چه می پنداری؟
نمی دانم که دلتنگم می شوی آیا؟
نمی دانم که در پی ام به کجا ها رفته ای؟
نمی دانم که انتظارت از این دخترک بی نشان چیست؟
نمی دانم پایان این انتظار کشنده و فراغ ما چیست ؟
ولی ....
می دانم که خطا کرده ام
آنگونه نبوده ام که باید می بوده ام
... آری
می خواهم بدانی که من شبهی بیش نیستم
چیزی نیستم که دلخوش باشی به آن
و من هیچ چیز نیستم
و من هیچ کس نیستم
جز آوره ای عریان که سرگردان شده در این صحرای بی نشان
تنها بدان
که دوستت می دارم تا ابد
و تو در منی برای همیشه برای ابد
هزار بار هزار راه را که روم باز به تو می رسم
باز هم در درون خود با تو می پیوندم
چرا که در رویاهای شبانگاهیم جز تو هیچ فرشته مردانه ای نیست
تمام لحظه های من به تنفسهای گرم تو بسته
تمام گریه های من از فراغ چشماهای زیبای تو هر شب گریسته
پس به عشقم شک نکن
پس به دردم لحظه ای چند گوش کن
به من دل نسپار
چرا که چون رویایی شیرین یا تلخ اما نیمه تمام از ذهنت خواهم پرید
پس گرهی نبند از دلت به نگاه من
چرا که من رسمم کوچ است
کوچ از این دیار غم آلود آشوب وار
زمانه خلق مرا چند گاهی است که فشرده است
می خواهم در هوایی سبک تنفس کنم
می خواهم از این دیار برای ابد رخت بربندم
می خوهم برای ابد بمیرم
جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل و عشق رو محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی قلب کرده بود.
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا مخالف با او بودند
قلب شروع به دفاع از عشق را کرد
آهای چشم تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی
آی گوش مگر تو نبودی که همیشه در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها..............
که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا چنین با او می کنید؟؟؟؟؟؟؟
چرا با او مخالفید؟؟؟؟؟؟؟
اعضا روی بر گرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را تر ک کردند.
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل:دیدی قلب همه از عشق بیزارند.
ولی من متحیر م که با وجودی عشق تو را بیشتر از همه آزرده
چرا هنوز از او حمایت می کنی؟!؟!؟
قلب نالید:
که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و
تنها تکه گوشتی هستم که لحظه قبل را تکرار می کنم
و فقط با وجود عشق می توانم یک قلب حقیقی باشم
پس همیشه از او حمایت میکنم.
حتی اگر نابود شوم؟؟؟!!!
روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر!
عشق تار و پود ماست؛ درست ببافیم !
اینترنت یکی از ویژگی های جالبش اینه که می شه موضوعات ممنوعه توی جامعه رو، اغلب اونایی که بعضی ها به صورت راز نگه می دارن رو هم مطرح کرد . گرچه دیگه موضوع عشق اونقدر نخ نما شده که نیاز نیست حتی بیرون نت هم اونو مخفی کرد سرشت وجود آدمی رو ، مفهومی به نام عشق معنا می بخشه ؛ اما مثل خیلی موضوعات دیگه نیازه که درست شناخته بشه. توی این مدت آدمهای عاشق زیادی رو دیدم که عاشق بودن ، از عشق گفتن ، نوشتن ، خوندن و بحث کردن و باز کسای زیاد دیگه ای رو که حسرت داشتن عشق دیگران رو خوردن . اما نکته جالبی که این وسط وجود داره اینه که مثل بسیاری از وارد دیگه در جامعه ، ما بدون فکر مفهومش رو باور کردیم . با وجود اینکه این قابلیت رو عشق داره که به اندازه تمام آدما بشه ازش تعریف داشت .
من از افراد زیادی که می گفتن عاشق هستن سئوال کردم که چرا عاشق شدید و اکثرا جوابی برای این سئوالم نداشتن و فقط اون رو یک حس بیان می کردن. عاشق های شکست خورده ای که حتی حرف زدن و یادآوری موضوع براشون درآوره رو زیاد برخوردم .
سالها پیش که توی مجلات سرنوشت دختران و پسران رو می خوندم که اکثرا هم به صورت عشق و عاشقی بدون و از همه چیز خودشون برای رسیدن به هم گذشته بودن و بعضی ها ازدواج هم کرده بودن به خاطره اینکه فقط یک حس بدون شناخت درست بوده بعد یک مدت با نفرت از هم جدا شده بودن و لطمه های روحی زیادی خورده بودن (عشق و نفرت همزاد هم هستن و فاصله تفاوت اونها یک تار موست و عدم وجود یک مفهوم سبب بروز دیگری می شه ).
برام این سئوال پیش اومده بود که کسایی هستن که با خوندن این ماجراها و سرنوشت ها باز هم این مسیر رو انتخاب کنن و باز گرفتار بشن !؟ اما پاسخ سئوالم زیاد طول نکشید ، توی این چند سال آدمهای زیادی رو توی این جامعه مجازی بهشون برخوردم که دقیقا همون ماجراها رو تکرار کردن و یا در وسط به وجود آوردن ماجرای جدیدی هستن . عجیبه ما آدمها از سرنوشت همدیگه نمی خواهیم درست عبرت بگیریم و تا خودمون چیزی رو تجربه نکنیم باور نمی کنیم و حتی برای شناخت قبل از اجرا حتی فکر هم راجب به اون ماجرا نمی کنیم .
جالبه که در اکثر موارد فکر می کنیم متفاوت از بقیه هستیم و اون طرف مقابل هم یگانه معشوق ماست .
اما بعد از یک مدت که از دوستی و با هم بودنمون گذشت دیگه می بینیم که اونقدر که فکر می کردیم زندگی رمانتیک نیست و برامون طرف مقابل تکراری و ملال آور می شه ! گاهی هم بعد از صمیمی شدن نمی تونیم علاقمون رو ابراز کنیم و زندگی رو برای هر دو طرف زجرآور می کنیم و یا گاهی هم هر دو دچار فساد اخلاقی می شیم
اما یک توصیه دوستانه دارم قبل از اینکه عاشق کسی یا چیزی بشیم بدونیم برای چی عاشق می شیم و با عقل همراه با احساس عاشق معشوق خومون رو انتخاب کنیم و اگر می تونیم کس بهتری در کار خودمون داشته باشیم با احساسات زودگذر خودمون رو از زندگی بهتر محروم نکنیم
احساس قشنگی ست کنار تو نشستن
یا منتظر قول و قرار تو نشستن
در برکهً شفاف غزل پاک شدن ها
روشن تر از آیینه کنار تو نشستن
لب های ترک خوردهً آفت زدهً من
بر خندهً شیرین انار تو نشستن
زنبور صفت شیرهً لبهات مکیدن
در دامن گل های بهار تو نشستن
باران شدن و همنفس ساز و دهلها
در باغ دل ایل و تبار تو نشستن
زیباست سر و سینهً برفی تو هر فصل
بر کاسهً چوبی سه تار تو نشستن
در گرمترین روز زمینیم و سرابی ست
در سایهً رویای چنار تو نشستن
در گردن من زلف تو پیچید و ...رهایی است
منصور شدن ، بر سر دار تو نشستن
سکو ت همه جا را فرا گرفته , قلب نمی زند دیگر تپشی ندارد
در این سکوت به روزهای گذشته می اندیشم .
به قلبم می اندیشم به قلبی که روزی جایگاه عشقت بود و اکنون جایگاه غم است.
مرا با سرود غم اشنا کردی ,دلم را خون , دیده ام را گریان و وجودم را خسته تر از خستگان کردی.
حال رفته ای بازگشتت را نمی خواهم .
اینک که برگی جدا از شاخه و تو شاخه ای خشک و بی برگ روزهایت را با اندوه میگذرانی در هراسم که این اندوه نیز از دستت گلایه کند.
اگر رسم تو کوچ باشد پی من نیز با تو همسفر خواهم بود
آخر چگونه میشود که تو در قلب من باشی و با رفتنت من را با خود همسفر نسازی.
من عشق تو را دیرگاهیست که باور کرده ام اما این تویی که هنوز عشق مرا هوس می پنداری
نمی دانم که ما را عشق مهمان می کند یا نه
به جامی این پریشان را غزل خوان می کند یا نه
دلم تنگِ رخ ِساقی در این تنگِ غروب آیا
درِ میخانه باز و باده گردان می کند یا نه
دریغا عمر من طی شد نمی دانم که می داند
چه ها با این دلِ مجنونِ حیران می کند یا نه
...
دلم تنگ محب است و امیدم لطف او آیا
که دلدارم مرا در عشق مهمان می کند یا نه
کاش میتوانستم عشقم را به تو ثابت کنم
زندگی فرصت بس کوتاهیست تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبزبهاری جاریست
از دیروز درس بگیر در امروز زندگی کن به فردا امیدوار باش.....
ناکامی یعنی تاخیر نه شکست مسیر انحرافی موقت است نه کوچه بن بست!!