گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله
نظرات 2 + ارسال نظر
گلاله یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:17 ب.ظ


لشگر محمود شاه در سومنات بتی یافتند به نام لات. هندوان به زاری و تمنا از او خواستند تا در برابر ده من زر بت را باز ستانند. شاه بت را نفروخت و در عوض آتشی بر افروخت و لات را در آن بسوزاند. یک از سردارانش گفت: زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می فروختی. شاه گفت: ترسیدم که در روز حساب کردگار آذر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت تراش بود و تو بت فروشی. ناگاه از میان بت که در آتش می سوخت بیست من گوهر برون آمد. شاه گفت: لایق این بت آن بود و از خدای من مکافات این بود.



بشکن آن بتها که داری سر بسر
تا عوض یابی تو دریای گهر

نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست


گلاله سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ب.ظ


رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
« هیچ تقصیر درختان نیست؛
ظهر دم کرده تابستان بود،

پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
وعقاب خورشید
آمد او را به هوا برد
که
برد......
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک ما رفت
که
رفت......
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت



تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است »


باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

ماهیان می دانند -


عمق هر حوض -

به اندازه ی دست گربه ست .



زندگی بدون روزهای بد نمی شود - بدون روز های اشک و درد و خشم و غم .

اما روزهای بد همچون برگ های پاییزی - باور کن که شتابان فرو میریزند .

عزیزم

برگ های پاییزی - بی شک - در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت-

سهمی از یاد نرفتنی دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد