گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

وقتی دوباره آمدی سبز خواهم شد........

تقدیم به تنها بهانه برای زیستنم ِ؛گلاله عزیزم:

تو وجنگل...

تو به جنگل می مانی

تا چشم کار می کند

سرسبزی ونشاط رادرچشما نت می توا ن دید

دستهایت قامت بلند بلوط است

که دروسعت آبی آسما ن  سربه خورشید می ساید

ا زدلت چه بگویم.....

دریا دریا مهربانی است

لبخند تو شور امید است

وقتی می خندی

آ ن چنان شهد امید ازلبانت جاری است

که گویی بی خش ترین

صدای جهان سکوت جنگل را می شکند

نمی دانم  شاید این شور اندوه نهان است

بمان وبخوان چون پرنده بربلندای درخت

روزی بی شک قفس خواهد شکست

وتو رهایی رابابالهایت آزمون خواهی کرد

چشم درراهم.......

یبا زودتر ای صدای گرم عشق

که سالهاست شور زندگی را

درگوشم زمزمه می کنی

بیا تا دگر بار باتو جوانه زنم

باتو سبز شوم..............  چونا ن بهار

فقط باتو می گویم

خسته ام .............. خسته

ازهمه کس وهمه چیز............ جز تو

تو و دل شوره ها یت

تو ونوا زش ها یت

تو و گرمی دستهای مهرافشانت

ای قدیمی ترین وماندگار ترین عشق

دوستت دارم

بی بهانه وبسیا ر

زودتر بیا ........... گلدا ن دل روبه خشکی است

 

نظرات 1 + ارسال نظر
گلاله یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ب.ظ


زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا.
زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست.
منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست.
زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛
پرسه زدن در زیبایی هاست.
زندگی،معامله نیست،
تجارت نیست؛
شهود عاشقانه ی اشیاست.
زندگی،زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد.
زندگی،سفراست.
کسانی که جایی در گوشه و کنارها اطراق می کنند،زندگی
را می بازند.
انسان باید آواره و پرسه زن باشد،
انسان باید خانه به دوش باشد؛
هر جا که اُتراق شود، زندگی در آن جا می میرد.

یکی بود ، یکی نبود . زیر گنبد کبود .یه جایی توی همین شهرهای شلوغ ما …

" توی یه محله یه کبوترباز بود که عاشق کفترش بود . صبح و ظهر و شبش را روی بام کنار کبوترهاش می گذروند . همه فکر و ذکر و همّ و غمش کبوترهاش بودن . مردم تنگ نظر محله که فکر می کردن اون برای دید زدن خونه های اونهاست که میره روی بام و کبوترها بهونن . راه و بیراه جلوش را می گرفتن یا می رفتن در خونه اش بهش تذکر می دادن . اما هیچ فایده ای نداشت که نداشت . کم کم از دستش عاصی شدند . به کلانتری شکایت کردن . کبوترباز را گرفتند و به جرم هیزی و سوء نظر به نوامیس مردم زندانی کردن . بعد از مدتی با قید تعهد اینکه دیگه روی بام نره آزادش کردند که بره خونه اش . از کلانتری که اومد بیرون بی تا ب و مشتاق خودش را رسوند به خونه و یکراست رفت روی بام سراغ کبوترهاش ...
اهالی محل دیدن ای بابا این از رو نمیره . یه فکر دیگه کردند و یه جایی گرفتنش و تا میتونستن زدنش . اونقدر که چند وقتی توی بیمارستان بستری شد ولی همین که روی پا شد و تونست از جاش بلند بشه . برگشت و همونطور لنگون لنگون خودش را رسوند روی پشت بام پیش کبوترهاش . دیدند نه ! این جدی جدی کم نمیاره یه نقشه دیگه براش کشیدن . توی کمینش نشستن و یه شب که از یه گذر خلوت رد می شد . ریختند سرش و دست و پاش را بستند و توی یه خرابه زندانیش کردند . بعدش هم کبوترهاش را سر بریدن . چند روزی گذشت . رفت بازار و چهل تا کبوتر دیگه خرید . دیگه این مردم محل بودند که از رو رفته بودند . نمیدونستند دیگه چکار باید بکنن تا این دست از کبوتربازیش برداره ....
توی اون محل یه عارفی زندگی می کرد که خیلی مورد احترام و تکریم مردم بود . یه نفر پیشنهاد کرد : چطور به شیخ بگیم باهاش حرف بزنه شاید اثری داشت . رفتند در محضر شیخ سجاده نشین که : یا شیخ ! برای این مزاحم تدبیری بیندیشید ...
یه روز که کبوترباز از کوچه می گذشت ، شیخ صداش کرد و بهش گفت مردم از دست تو شاکی و ناراضی هستند و ...
شرح مفصلی من باب حق الناس و مردم آزاری و ... برایش گفت . کبوترباز در جواب عارف گفت : شیخ شما هیچ وقت عاشق شدی ؟ عارف گفت : بله . من عاشقم براو ! که عشق را فقط او سزاست و بس و... کبوترباز گفت : شیخ من از کرامات و فضایل و محسنات و شرح و بسط و فلسفه چیزی نمیدونم . منم فقط عاشق کبوترهامم و عشق را فقط اینطوری می شناسم . همچین که پر می کشن تو آسمون یه حالی دارم که نمیشه گفت ، انگار دنیا ماله منه .
من به خاطر عشقم کتک خوردم ، زندان رفتم ، اسیر شدم ، رسوا و انگشت نما شدم ، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به جون خریدم ، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا شنیدم ، درد دوری و نبودنشون را تحمل کردم ، من شبها وقتی می خوام بخوابم آخرین حرفی که میزنم کبوترهامه ، صبح ها که از خواب بیدار می شم اولین حرفی که میزنم کبوترهامه . نصف شبها بلند می شم میرم بهشون سر میزنم ببینم راحت خوابیدن ، چیزی مزاحمشون نباشه . اگه یه دفعه گرسنه و تشنه شون شد ، آب و دونه دارن . من برای عشقم پای جونمم وایسادم .
تو که می گی عاشق خدات هستی ، به خاطر عشقت چیکار کردی ؟
" تو به خاطر عشقت کتک خوردی ، زندان رفتی ، اسیر شدی ، رسوا و انگشت نما شدی، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به خود خریدی، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا شنیدی ، شبها وقتی میخوابی آخرین حرفی که میزنی عشقته ؟ صبح ها که از خواب بیدار می شی اولین حرفی که میزنی خداته ؟ نصف شبها بلند می شیم بهش سر بزنی . تو برای عشقت پای جونت وایسادی؟ "
تو برای عشقت چیکار کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد