هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود در جهان هر کار خوب و ماندنیست ردپای عشق در او دیدنیست
اما به راستی مگر میشود عشق را تعریف کرد؟ مولانا در دشواری آن میگوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن و درجای دیگری از مثنوی:
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است بحرش ناپدید و خود در پایان شعر اعتراف کردهام که:
«سالک» آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است اما آنچه موجب شد تا شما را در احساس خود در «تصویر عشق» شریک کنم، مفاهیم و تعابیری از کار و زندگی و کیفیت در پیوند با عشق است که میتواند شرایط و محیطکاری لطیفتر، باکیفیتتر و عارفانهتر و حتماً سودآورتری را فراهم آورد.
جبران خلیل جبران در کتاب «پیامبر» در فصل «کار» مینویسد: «کار با عشق آن است که پارچهای را با تاروپود قلب خود ببافی بدان امید که معشوق تو آن را بر تن خواهدکرد... اگر نمیتوانی با عشق کار کنی بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازه معبد بنشینی و صدقات کسانی را که با عشق کار میکنند بپذیری...».
آخرین ستاره ی آسمان راشمردم اما شمردن زیبایی تو را نمی توانم من تاخانه ی غروب خورشید پیش رفتم اما هیچگاه خانه ی توراندیدم دیشب خوابت رادیدم نه زیباییت نه خانه ات فقط حسرتی که چراخواب زندگیه همیشه گیم نبود چراخوش ترین لحظات زندگی دریک خواب کوتاه خلاصه شده می خواهم برای همیشه بخوابم هیچ چیزمهم نیست فقط تو
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید .منو بغض بی کسی مانده در غربت شب رفته تو عمق عزا خسته پاو تشنه روی زخم سینه آخه ای فرشته عشق تو بیا تو خوابم نقش چشاتو بکش
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود در جهان هر کار خوب و ماندنیست ردپای عشق در او دیدنیست
اما به راستی مگر میشود عشق را تعریف کرد؟ مولانا در دشواری آن میگوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن و درجای دیگری از مثنوی:
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است بحرش ناپدید و خود در پایان شعر اعتراف کردهام که:
«سالک» آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است اما آنچه موجب شد تا شما را در احساس خود در «تصویر عشق» شریک کنم، مفاهیم و تعابیری از کار و زندگی و کیفیت در پیوند با عشق است که میتواند شرایط و محیطکاری لطیفتر، باکیفیتتر و عارفانهتر و حتماً سودآورتری را فراهم آورد.
جبران خلیل جبران در کتاب «پیامبر» در فصل «کار» مینویسد: «کار با عشق آن است که پارچهای را با تاروپود قلب خود ببافی بدان امید که معشوق تو آن را بر تن خواهدکرد... اگر نمیتوانی با عشق کار کنی بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازه معبد بنشینی و صدقات کسانی را که با عشق کار میکنند بپذیری...».
آخرین ستاره ی آسمان راشمردم
اما
شمردن زیبایی تو را نمی توانم
من تاخانه ی غروب خورشید پیش رفتم
اما هیچگاه خانه ی توراندیدم
دیشب خوابت رادیدم
نه زیباییت
نه خانه ات
فقط حسرتی که چراخواب زندگیه همیشه گیم نبود
چراخوش ترین لحظات زندگی دریک خواب کوتاه خلاصه شده
می خواهم برای همیشه بخوابم
هیچ چیزمهم نیست
فقط تو
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید
.منو بغض بی کسی مانده در غربت شب رفته تو عمق عزا خسته پاو تشنه روی زخم سینه آخه ای فرشته عشق تو بیا تو خوابم نقش چشاتو بکش