بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می شکد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
اما نمی شود…
دلتنگ باتوبودنم امانمی شود
بغضی نشسته توی دلم وانمی شود
چشمت هزارجمله به من گفت.ناب ناب
چشمت هزارجمله که معنا نمی شود
این هم قلم.دوبال برای خودت بکش
یامی شودکه پربکشی یانمی شود
هی فکرمیکنم که غزل دست وپا کنم
دستم به احترام قلم پانمی شود
خانم اجازه بوی مرامی دهی ولی
من مانده ام چرامن وتو مانمی شود؟
من درکلاس هستم بابا ، نه. آب ، نه
وقت مرورآب وبابانمی شود
خانم اجازه من بلدم بخشتان کنم
خورشید. نه. ستاره. نه. اینهانمی شود
خانم اجازه روی لبم بود.غیب شد
مهتاب. نه. نسیم. نه. ای وا نمی شود
من گریه ام گرفته. به من صفرمی دهید
فرداجواب می دهم.آیانمی شود؟
فردا ولی به میمنت چشم های تو
مهمانی است نوبت املا نمی شود
فردا دوباره نام تورابخش می کنم...
فردا دوباره بغض دلم وا نمی شود
میان دلتنگی
پنجره را باز کردم.
باد می وزید.
وسعت آسمان
دلم را با خود به بی انتها برد.
لحظه ها را باختم.غم را شناختم.
و دلتنگی ام را به دست باد سپردم.
سلام سعید خوش ذوق
شعر خیلی قشنگیه .
به گلاله عزیزسلام من را برسون .
شاد و سربلند باشی .
از پنجره ی خیس چشمانم ،
به جاده های دور غربت نظر می کنم
و تو را می نگرم با کوله باری از سالهای سوگناک تنهایی ، با حرف های نگفته ی بسیار ونگاهی به کنج تاریک قفس که در روشنایی صمیمی آن حک شده بود:
" تو "
غربت غمناک دستهایت ر ا، به دستهای مشتاقم بسپار،
که دیریست چشم به راهِ آمدنت ، نگاهم به جاده های غبارآلود خشکیده است
از نگاه امید ناکت بگو،که در کنج دلتنگ قفس،آن سوی میله ها را غریبانه می نگریستی،
و از آسمانی بگو، که در فراق دو بال اوج پروازت ، عاشقانه ، تنها بود
آسمان خلاء یک پرواز بی پروا،
و من بی تو فصل های دلتنگی را می گذرانم