گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

گلاله خوشگل من سلام

درد دل منو گلاله

وقتی تو را دیدم فهمیدم که عشق و آفتاب سوزان و لطیف تو بر من جور دیگری میتابد.با تو همیشه لحظه های بی غروب عشق را در آغوشت یافته ام.

تو را میپرستم تنها که فقط با تو میفهمم  دوست داشتن و آرزوی تو را داشتن را.

من عاشقت هستم.عاشق نمام وجودت ای کسی که تنها با عشق تو میتوانم اوج بگیرم و عشق را فریاد کنم.یعنی تو را فریاد کنم .

نظرات 1 + ارسال نظر
گلاله جمعه 8 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ب.ظ

روی گونه تابیدی و رفتی / مرا با عشق سنجیدی و رفتی


تمام هستی ام نیلوفری بود / تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار انتظارت تا سحرگاه / شبی همپای پیچکها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت / تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم / دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیز است تو شیدایی ام را / به چشم خویش فهمیدی و رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق / ببین با سرنوشت من چه ها کرد

تو هم این رنجش خاکستری را / میان یاد پیچیدی و رفتی

تو را به جان گل سوگند دادم / فقط یک شب نیازم را ببینی

ولی در پاسخ این خواهش من / تو مثل غنچه خندیدی و رفتی

تمام بغضهایم مثل یک رنج / شکست و قصه ام در کوچه پیچید

ولی تو از صدای این شکستن / به جای غصه ترسیدی و رفتی

کنار من نشستی تا سپیده / ولی چشمان تو جای دگر بود

و من می دانم آن شب تا سحرگاه / نگارت را پرستیدی و رفتی

جنون در امتداد کوچه عشق / مرا تا آسمان با خودش برد

و تو در آخرین بن بست این راه / مرا دیوانه نامیدی و رفتی

کنار دیدگانت چشمه ای بود / و من در پای چشمه تشنه ماندم

تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست / ز آب چشمه نوشیدی و رفتی

شبی گفتی نداری دوست من را / نمی دانی که من آن شب چه کردم

خوشا بر حال آن چشمی که آن را / به زیبایی پسندیدی و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست / پر از تنهایی نمناک هجرت

تو تا بیراهه های بی قراری / دل من را کشاندی و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی / تمام جاده های شعر من را

رها کردی شکستی خرد گشتم / تو پایان مرا دیدی و رفتی
...
پلک هر پنجره را باز کنم
تا همه جای اتاق،روشن شود
بروم و با سحر گاه عکس بگیرم
من دلم می خواهد بروم
اسم بنویسم در مدرسه خوبیها
تا دلم مثل بهار از گل عاطفه لبریز شود
و بچینم همه را و به دل آدمها هدیه کنم
من دلم می خواهد
دشمنی را یکجا جمع کنم
و بریزم در رود که با خود ببرد
بروم بین دل و آینه ها پل بزنم
من دلم می خواهد بروم به شهر مهربانی ها
تا سوغات همیشگی محبت را بیاورم
من دلم می خواهد بروم...
ای فرشته تنهایی !
آیا با من می آیی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد