یکی بود یکی نبود در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضایل ها
وتباهی ها در همه جا شناور بودند آنها از بیکاری خسته وکسل شده بودند که ناگهان زکاوت
ایستاد و گفت: بیایید قایم باشک بازی کنیم ! همه قبول کردند. دیوانگی فریاد زد و گفت:من
چشم میگذارم . از آن جایی که هیچ کس دوست نداشت به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول
کردند . لطافت خود را به شاخه ی ماه آویخت ،دروغ گفت به زیر زمین میرود امًا به دریا
رفت . هوس به مرکز زمین رفت . طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت خیانت
داخل انبوهی زباله پنهان شد . دیوانگی همچنان در حال شمارش بود : هفتادوهشت،هفتادونه
، ... امًا
عشق همچنان مردًد مانده بود . جای تعجب نیست ، زیرا پنهان کردن عشق کاری بس مشکل
است .وقتی دیوانگی به صد
رسید عشق پرید و میان گلهای رز پنهان شد . دیوانگی شروع به پیدا کردن کرد اوًلین کسی
که پیدا کرد تنبلی بو د . زیرا تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود لطافت را یافت که به شاخ
ماه آویخته بود . هوس را در مرکز زمین ، دروغ را در ته دریا ، ... همه را پیدا کرد . او
همه را یافت جز عشق . از یافتن عشق ناامید شده بود که حسادت پشت گوش او زمزمه کرد ،
تو باید عشق را پیدا کنی او پشت بوته ی گلهای رز پنهان شده است . دیوانگی شاخه ی
چنگ مانندی را برداشت ، و با شدت و هیجان بین شاخه ها فرو کرد که ناگهان با صدای ناله
ای متوقف شد و عشق را دید که جلوی صورتش را گرفته و قطرات خون از انگشتانش
سرازیر می شود .
دیوانگی گفت : ((آه من چه کردم ؟!)) عشق کور شده بود . او دیگر
نمی توانست جایی را ببیند . دیوانگی گفت : (( من چگونه می توانم به تو کمک کنم ؟ ))
عشق گفت : (( تو نمی توانی کاری برای من بکنی امًا اگر می خواهی راهنمای من شو . )) .
(( از آن زمان است که عشق کور است و دیوانگی راهنمای او . ))
معنی دوستت دارم یعنی چه؟
« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی
«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم
«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری
«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد
«م» : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی
خدایا ما رو ببخش که فقط دلتنگی هایمان را با تو قسمت می کنیم
حتی نمی توانیم یک ثانیه را هم تصور کنیم... که تو پشت ما رو خالی کرده باشی
بیایید چراغ جدایی ها را خاموش گردانیم...چون که فانوس با هم بودن زیباست
پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خداوند تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد
و فرمود
آی ای انسان زندگی کن و بدان در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت آید.
انسان نفهمید که خداوند چه می گوید
پس از خداوند خواست تا گره ی ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.
زمین من آکنده از حق و باطل است.
اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به در کش تا آشکارش کنی.
آنگاه مومن خواهی بود.
اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره ی کافران خواهد آمد.
انسان گفت من جزبرای روشن گری به زمین نمی روم
و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.
انسان به دنیا آمد اما هر گاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود.
حق دشوار بود و ناگوار.
حق سخت و سنگین بود.
پس هر بار که با حقی رویارو شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند.
فرشته ها می گریستند و می گفتند
حق را نپوشان...
حق را نپوشان...
این کفر است...
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید.
انسان کفران کرد
وکفر ورزید
و جهان را ابرهای کفر او پوشاند.
انسان به نزد خداوند باز خواهد گشت
و خداوند خواهد گفت
قسم به زمان که زیان کردی
حق نام دیگر من بود....
رمز عاشق بودن انسانها 3 چیز بیش نیست: ساده بودن، ساده دیدن، ساده پذیرفتن، پس ساده میگویم، ساده بین و ساده بپذیر که دوستت دارم گل من