روی دروازه قلبم نوشتم: ورود ممنوع !!!!!!*** ***
دل پریشان آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت.!!!!!
*** *** امید مضطرب آمد . گفتـم بخوانش. خـوانـد و
بازگشت.!!!!*** *** آرزو با دلهره آمد.گفتم بخوانش
خواند و بازگشت ... !!!*** ***عشق خنده کنان آمد!
گفتم خواندیش؟ گفت: من سواد ندارم
دل سپردن از برای زندگی کردن چه زیباست
گاه تلخ گاه شیرین گاه چشم انداز رویاست
دل سپردن ها چه آسان دل بریدن ها چه سخت
عاشقی و بی قراری جان خریدن ها چه سخت
نازنینم در پناهت در وجود پر از آهت
در میان دست گرمت پاکی قلب ماهت
تو همیشه در سکوتم از نوای عشق گفتی
از وجود مهربانت نامه های عشق گفتی
پس چه شد آن مهریانی ان وفای زندگانی
آن همه مهر محبت آن بهار جاودانی
دوستت دارم