عشق یعنی دیده بر در دوختن ...........
عشق یعنی از فراقش سوختن............
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست.........
عشق یعنی هرچه در دل آرزوست........
عشق یعنی سر به در آویختن........
عشق یعنی اشک حسرت ریختن..........
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه.......
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه.....
عشق یعنی همچو من شیدا شدن........
عشق یعنی قطره و دریا شدن........
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
طور زندگی کن که می خواهی، باید اندکی سرکش باشی، باید بر خواستهء خودت
پای بفشاری.
«وین دایر
من میروم تا در پس ستارگان خاموش خویش گم شوم
بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم.......
و دیگر هرگز از تو نخواهم پرسید
که چــــــــــــرا وسعت آسمان تو
آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد؟؟
مهربانم آرزو میکنم دلت همیشه بهاری باشه و آرزو میکنم شقایق های وجودت هیچ وقت پرپر نشه و قصه ی غصه هات روزی به پایان برسه .
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم
چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم
که آن وقت در زندان خط هایم
برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی
بی رنگی روزهایم را
با مداد رنگی های یادت
رنگ می زنم
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی « دوستت دارم»
کام زندگی تلخ مرا به شیرینی وصف ناپذیری پیوند می زند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات
زندگیم را
از مرزهای دوزخ
می رهاند
دیگر – نازنین من –
چه جای اندوه ...
چه جای اگر...
چه جای کاش...
– این حرف آخر نیست –
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم.