میل هواش می کنم طال بقاش می زنم
حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم
از دل و جان شکسته ام بر سر ره نشسته ام
قافله خیال را بهر لقاش می زنم
این دل همچو چنگ را مست و خراب و دنگ را
زخمه به کف گرفته ام همچو سه تاش می زنم
خامش باش زین حنین پرده راست نیست این
راه شماست این نوا پیش شماش می زنم
صدای زنگ در با ضربان قلبم همراه می شد
تاریکی چه وفادارانه پله های فاصله را در اغوش می گرفت
تو می امدی تکیه گاه غریب تنهایی ام
اشنای غربت دستانم
و من رها در تعارض شادی و ترس
خود را به اقیانوس اتشین اغوشت می سپردم
عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه آفرینش بدان پایان می گیرد .
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به (( بودن )) نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود